جریانهای سلفی در مصر؛ نقشه اطلاعاتی

همزمان با آغاز «بیداری اسلامی» در اوایل قرن گذشته، مصر ظهور گرایشهای سلفی به معنای عام آن را تجربه کرد؛ ولی گرایشهای سلفی طی سالها با تفکرات و دیدگاههای گوناگونی همراه بوده است. علیرغم افزایش سلفیگری در جوامع عربی ـ اسلامی، از جمله در مصر، این نقشه سلفیگری همچنان با پیچیدگی و همپوشانی موضوعات شناخته میشود؛ به گونهای که امکان اشراف دقیق بر عناصر سلفی در مصر را بسیار دشوار میکند. از سوی دیگر، اطلاع یافتن از تفکرات، شخصیتهای برجسته، گرایشها و نیروهای سلفی و همچنین نقاط قوت و وجوه تفاوت و افتراق آن نیز دشوار است.
این گزارش که به عنوان چکیده نتایج پرونده سلفیگری در چندین سطح برای وضعیت مصر پدید آمده، قصد دارد تا چشمانداز برنامههای سلفیگری را ترسیم نماید؛ پیچیدگیهای آن را حل کند و از بسیاری از جزئیات مربوط به آن پرده بردارد.
1. جماعت «انصارالسنة المحمدیة»
تأسیس
جماعت «انصارالسنة المحمدیة» را «شیخ محمد حامد الفقی» در شهر قاهره تأسیس کرد. وی تا هجده سالگی در محیط محافظهکار «الأزهر» رشد و نمو یافت. شرایطی که در آن زمان بر جامعه مصر سایه افکنده بود، او را برآشفت؛ چراکه او تفکرات رایج را شرک، بدعت و خرفات میدانست و ریشه آن را در سیطره تصوف بر نهادهای فکری و مؤسسات دینی ارزیابی میکرد.
«الفقی» یکی از علمای الأزهر و از پیروان «انجمن دینی» به شمار میرفت؛ ولی پیرامون مسئله «اسماء و صفات» با شیوخ و اساتید خود اختلاف پیدا کرد. این مسئلهای اعتقادی است که برخی از فرقههای اسلامی مانند: معتزله، اشاعره، جهمیه و شیعه پیرامون آن با اهل سنت و جماعت اختلاف نظر دارند.
به محض اینکه «الفقی» مدرک بینالمللی دکتری خود را از الأزهر دریافت کرد، حرکت خود را آغار نمود و گروهی در اطراف او گرد آمدند. این گروه در مساجد، قهوهخانهها و محافل، درصدد دعوت به توحید ناب و دفاع از اهل تسنن برآمدند. بدین ترتیب مشهور گردید و طرفداران بیشتری یافت، تا اینکه میان او و سیر و سلوک صوفیه اصطکاکها و آزار و اذیتهای متقابلی شکل گرفت؛ لذا با تشکیل انجمنی مطابق اندیشه و رویکردشان، به سمت فعالیت گروهی سازمانیافته رفتند. قانون متناسب با آن وضع گردید؛ نهادهای مربوطه تشکیل شد و طرفداران او به هزاران نفر رسیدند.
پس از درگذشت «الفقی»، «انصارالسنة» تا سال 1969 چندین رئیس به خود دید. در این سال، دولت مصر این جماعت را با «انجمن دینی» ادغام کرد و جماعت به همین شکل تا سال 1972 به کار خود ادامه داد. در همین سال، «شیخ رشاد الشافعی» مؤسس دوم، به دنبال فضای باز سیاسی که رئیسجمهور «انور سادات» ایجاد کرده بود، بار دیگر شهرت جماعت را احیا کرد. اعضای انجمن در همه استانهای مصر پراکنده شدند و نزدیک به صد شاخه و هزاران مسجد برای خود بنا نهادند.
ساختار اداری
ـ رئیس کل جماعت: این فرد از سوی انجمن کل جماعت انتخاب میشود.
ـ انجمن کل جماعت: هر شاخه، تنها دو عضو در این انجمن دارد؛ به جز شاخه قاهره و اسکندریه، که قاهره پانزده عضو و اسکندریه هفت عضو دارد؛ زیرا گستردهترند و شعب فراوانی در اختیار دارند.
ـ شورای مدیریت جماعت: اعضای این شورا از میان اعضای انجمن کل جماعت انتخاب میشوند و متشکل از این افراد است: رئیس، معاون، نماینده، منشی کل، حسابدار و ده تن از اعضا.
ـ هیئت اجرایی: این هیئت، توسط اعضای شورای مدیریت انتخاب میشود و این واحدها را در برمیگیرد: برنامهریزی، پیگیری، تبلیغ، رسانه، پژوهش علمی، طرحهای تبلیغاتی و امدادی، امور مالی، روابط عمومی، شعب، جوانان، و امور حقوقی.
مهمترین شخصیتهای برجسته
از جمله مهمترین رؤسا میتوان به افراد زیر اشاره نمود:
شیخ محمد حامد الفقی، عبدالرزاق عفیفی، عبدالرحمن الوکیل، رشاد الشافعی، محمدعلی عبدالرحیم، صفوت نورالدین.
از جمله مهمترین علمای برجسته میتوان شخصیتهای زیر را نام برد:
«شیخ عبدالرزاق حمزة» عضو سابق هیئت علمای ارشد عربستان؛ شیخ «أبوالوفا درویش» رئیس شاخه جماعت در «سوهاج»؛ دکتر «محمد خلیل هراس»، استاد عقاید در دو دانشگاه «الأزهر» و «امالقری»؛ شیخ «محمد عبدالوهاب البنا» استاد در مسجدالحرام؛ شیخ «عبدالظاهر أبوالسمح» امامجماعت مسجدالحرام و مؤسس و مدیر خیریه دارالحدیث در مکه مکرمه.
رویکرد
این جماعت مردم را از انواع شرک به سوی توحید ناب و پاک دعوت نموده، به تبلیغ سنت درست مبتنی بر شناخت سلف صالح روی آورد. مردم را به سمت آیات قرآن هدایت کرد و از آنان خواست تا از بدعت، خرافات و مسائل مربوط به محدثات (بدعت) پرهیز کنند. از سوی دیگر به تبلیغ مسائل زیر میپرداخت:
اسلام دین و دولت، عبادت و حکومت را یکجا دارد و برای همه زمانها و مکانها مناسب است؛ لذا باید مردم را برای برپایی یک جامعه مسلمان و روی کار آمدن دولتی متناسب با فرامین الهی فراخواند. بنابراین انتخاب هر دین دیگری غیر از دین الهی برای امور زندگی، عصیان در برابر خداوند سبحان و تجاوز به حریم و حقوق اوست و برای برپایی دین خداوند در زمین باید حکیمانه و به دور از هرگونه عجله یا درگیری رفتار کرد.
این جماعت همچنین معتقد است که نظام دموکراتیک، یک نظام کفرآمیز است؛ زیرا به انسان حق قانونگذاری عطا میکند؛ درحالیکه این حق تنها در اختیار خداوند است. نظام اسلامی، خود جایگاه خاصی دارد و با نظامهای مدرن غربی ارتباطی ندارد. با تمام این اوصاف، جماعت بر این باور است که انتخابات مبتنی بر اعلام کاندیداتوری و رأیگیری جایز است؛ زیرا با فشار طرفداران دموکراسی مواجه میشوند و برای کم کردن شرّ آنان، برگزاری انتخابات عمومی در صورتی که مصالح امور را بر مفاسد ترجیح دهد، امری جایز شمرده میشود.
در زمینه اصول تبلیغی، جماعت انصارالسنة فعالیت جمعی را قانونی میداند. حزبگرایی را جز برای اهل سنت و جماعت مجاز نمیداند و به سازماندهی بر اساس مقررات دینی ـ قانونی تأکید میورزد. جماعت معتقد است که برپایی دولت اسلامی (التمکین) جز با گسترش توحید خالص امکانپذیر نیست؛ چراکه توحید ناب، همان شرط تحقق وعده نصرت الهی و بازگشت خلافت است. از سوی دیگر، فعالیت مسلحانه علیه دولتها را به شدت رد میکند و این کار را شورشی میداند که نتیجهای جز گسترش تنش و آشوب در پی ندارد.
شاخصه ها
جماعت انصارالسنة بر اساس رویکرد سابق فعالیت میکند؛ ولی گفتمان رسمی آن، بسیار در جزئیات عقاید غرق میشود و نسبت به مقابله با بدعتها حساسیت دارد؛ اما به مسائل مشکلساز در جامعه مصر، مانند مسئله حاکمیت توجه چندانی ندارد. از سوی دیگر، این گفتمان کاملا به دور از سیاست است، ولی رویکرد کلی این جماعت بر فعالیت جمعی سازمان یافته (مطابق با قوانین) تأکید دارد. از وجوب برپایی دین الهی سخن میگوید و هر کس این را نپذیرد، کافر قلمداد میکند. این رویکرد سببب شده است تا این جماعت از چارچوبی گسترده برخوردار باشد که به تمام جریانهای سلفی مصر از «علمیها» و «حرکیها» گرفته تا «مدخلیها» امکان فعالیت زیر پرچم خود را میدهد؛ هرچند که جریان «مدخلی» مصر به دلیل روابط تنگاتنگ با دستگاههای امنیتیای که این جماعت را زیر کنترل شدید خود قرار داده است، توانسته بر بخشهایی کلیدی سیطره یابد و در بسیاری از جزئیات مربوط به فعالیتهای آن مداخله کند. این کار جریان سلفی «اسکندریه» را به حاشیه راند. آنان فعالیت خود را در چارچوب انجمن آغاز کرده بودند، ولی به سبب گرایش به فعالیت در فضای گسترده و به دور از نهادهای دولتی و همچنین برخی از نقدهای دینی که بر انجمن وارد میدانستند، از این انجمن فاصله گرفتند.
با این وجود، اخیرا این جماعت شاهد یک درگیری داخلی بود که به دنبال چاپ کتابی از شیخ «عادل السید» با عنوان «الحاکمیة والسیاسة الشرعیة عند علماء أنصار السنة» رخ داد. نویسنده در این کتاب، سلفیگری سیاسی و مبلّغان اندیشه «اسکندریه» و حتی سلفیگری جهادی را به نقض رویکرد اعتقادی «انصار السنة» متهم میکند و میگوید: آنان با سوء استفاده از شرایط سیاسی داخلی و بینالمللی که کشور با آن دستوپنجه نرم میکند و با آمیختن امور سیاسی با اعتقادی میان وابستگان به جماعت «انصارالسنة»، در صدد بیاعتبار ساختن سلفیگری واقعی برآمدهاند.
2. جماعت تبلیغ سلفیگری (اسکندریه)
پیدایش
در دهه هفتاد قرن گذشته، فعالیت دانشجویان در دانشگاهها به اوج خود رسید و جریانی موسوم به «بیداری اسلامی» توسط جماعت اسلامی پدید آمد. بیشتر اعضای این جماعت به اخوانالمسلمین پیوستند؛ ولی گروه اندکی از این دانشجویان در دانشگاه اسکندریه و در رأس آنان «محمد اسماعیل المقدم» از پیوستن به جماعت اخوانالمسلمین خودداری ورزیدند. آنان تحت تأثیر رویکرد سلفیگری برآمده از شبهجزیره عربستان قرار گرفته بودند؛ لذا در صدد تشکیل هسته «تبلیغ سلفیگری» برآمدند. دانشجویان متأثر از رویکرد سلفیگری، از جماعت اسلامی کنارهگیری کردند و سپس این هسته رشد کرد و در پی آن، رقابت تنگاتنگ میان این جوانان سلفی و اخوانالمسلمین بر سر موضوع جذب دانشجویان و تسلط بر مساجد آغاز گشت. در سال 1980درگیریها به اوج خود رسید. پس از آن، سلفیها تصمیم گرفتند تا به صورت سازماندهی شده فعالیت کنند؛ لذا چیزی شبیه به اتحادیه مبلّغان را راهاندازی کردند و سپس نام «مدرسه سلفیگری» را بر خود نهادند. سرپرست این مدرسه، «محمد عبدالفتاح» ملقب به «ابوادریس» به الگویی برای مدارس علمیه تبدیل شد؛ مدارسی که در دورههای شکوفایی تاریخ اسلامی دایر بوده است. آنان لفظ «امیر» را رد کردند؛ زیرا معتقد بودند که این لفظ تنها برای دلالت بر حاکم دولت به کار میرود.
پس از سالها فعالیت بالنده و تودهای، نفوذ در سراسر مصر و افزایش طرفداران آنان که صدها هزار تن برآورد میشود، عنوان «الدعوة السلفیة» را برای تشکیلات خود برگزیدند؛ اگرچه به نام «سلفیهای اسکندریه» معروف هستند.
شخصیتهای برجسته
از جمله شخصیتهای برجسته آنان میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
«محمد اسماعیل المقدم»، «احمد فرید»، «سعید عبدالعظیم»، «محمد عبدالفتاح»، «یاسر برهامی»، «احمد حطیبة»، «محمود عبدالحمید»، «ابوادریس». همچنین سه تن از افراد مشهور نیز به مدرسه تبلیغ سلفی پیوستهاند که عبارتند از: «محمد حسان»، «محمد حسین یعقوب» و «ابواسحاق الحوینی». البته این افراد بیشتر چهره علمی ـ ارشادی دارند و در فضای رسانهای، مقتضیات فعالیت را رعایت میکنند.
رویکرد
این سلفیها معتقدند که باید به صدر اسلام بازگردیم و اسلام را از اصل و ریشه آن بگیریم؛ یعنی از قرآن و سنت و سلف صالح، شامل صحابه و تابعین. این افراد بر مسائل توحید، تصحیح عقاید، نهی از بدعتها و خرافات اهتمام میورزند و تمام افراد پایبند به این رویکرد را به تلاش برای فراگرفتن علوم دینی فرامیخوانند، تا شناخت اوامر و نواهی در فرایض و واجبات و سنتها برای یک فرد مسلمان امکانپذیر باشد. از سوی دیگر به کتابهای مربوط به میراث اسلامی و گفتههای ائمه مذاهب و فقها توجه میورزند؛ لذا به آنان عنوان «سلفی علمی» نیز اطلاق میگردد.
آنان خود را از تهمت «مرتجع بودن» مبرا میدانند؛ چراکه سلفیگری مخالف پیشرفت نیست و پیشرفت در اسلام، پیشرفت اخلاقی است و در جهت تحقق رسالتی که بر عهده این امت نهاده شده، گام برمیدارد. آنها معتقد به بهرمندی از وسایل رفاه مادی در تمام شئون زندگی هستند و معتقدند مفهوم تمدن اسلامی بسیار ظریفتر از برداشت و ادراک غرب است؛ ولی آنچه درباره این سلفیها مشهور است، این است که به دنبال پایهریزی استراتژی تغییر و تحول در جامعه هستند. این استراتژی چهار مرحله دارد:
اول: پاکسازی عقاید مسلمانان از تمام آنچه آن را مخالف با دین میپندارند و متقاعد ساختن آنان برای زندگی بر اساس رویکرد سلفی. باید علمای مسلمان، تمام کتابهای دینی را از احادیث ضعیف، ساختگی، اسرائیلیات و آرای فقهی مخالف حدیث صحیح پاکسازی کنند.
دوم: مرحله تربیت. در این مرحله، از فرد یک سلفی صالح ساخته میشود؛ بهگونهای که اکثریت مسلمانان بر اساس این کتب عاری از هر گونه اشتباه، دعوت و تربیت میشوند. در ادامه، نوبت به مرحله توانمندسازی فراگیر میرسد، که بدون انتخاب یا کودتا صورت میگیرد.
سوم: جدایی افکنی. در این مرحله، مؤمنان راه خود را از حاکمانی که بر اساس دستورات الهی حکومت نمیکنند، جدا میسازند. آنها اعلام میکنند که این حاکمان بر مدار باطل میچرخند. لذا به آنان و اعوان و انصارشان نسبت به بازگشت از باطل هشدار میدهند و اگر بازنگردند، با جهاد اسلامی اهل حق روبهرو خواهند شد. آنها از همه مسلمانان میخواهند که موضع خود را روشن و آشکار سازند که آیا با اهل حق هستند یا با دستگاه حاکمه. (در اینجا منظور از حکومت، همان حکومت باطل است).
چهارم: جهاد. اگر حکام پس از هشدار سابق، از پایبندی به اسلام سر باز زنند، اهل حق به جهاد علیه آنان برمیخیزند؛ زیرا در این شرایط صفوف از یکدیگر تمیز داده میشود. در این حال، برخی از مردم به حق پیوستهاند و برخی دیگر به باطل گرویدهاند. در اینجا دو گروه درگیر، مشخص و متمایز هستند و هیچ اشتباهی صورت نمیگیرد؛ لذا افراد غیرمرتبط با درگیری، قربانی نمیشوند؛ بلکه هر فرد، یا با این گروه است یا با گروه دیگر.
شاخصه ها
اصحاب مدرسه «الدعوة السلفیة» مانند «انصارالسنة المحمدیة»، فعالیت تشکیلاتی آشکار را قبول دارند؛ ولی فعالیت درون نهادهای دولتی و رسمی را رد میکنند. به همین دلیل آنان به ایجاد یک تشکیلات علنی علاقه نشان میدهند؛ تشکیلاتی که به دو دلیل نباید تحت اشراف دولت قرار داشته باشد:
آنان نهادهای دولتی را غیراسلامی میدانند و فعالیت زیر پرچم آن را به مثابه ورود به یک بازی سیاسی میدانند؛ لذا از مشارکت در آن خودداری میورزند.
آنها نه به کنترل امنیتی تن میدهند و نه در راستای انجام تبلیغ خود به اوامر حکومتی گردن مینهند. سلفیهای «اسکندریه» تشکیلاتی کامل، با شعب، مسئولان مربوطه، ابزارها و سیستمی قدرتمند راهاندازی کردند؛ ولی زمانی که این تشکیلات رو به گسترش نهاد، دستگاههای امنیتی در صدد انحلال آن برآمدند. در این راستا «محمد عبدالفتاح» ملقب به «ابوادریس» (سرپرست الدعوة السلفیة) و «سعید عبدالعظیم» (ناظر شورای اجرایی الدعوة السلفیة) بازداشت شدند. مجله «صوت الدعوة» توقیف و مؤسسه تربیت مبلغان بسته شد و جز دانشگاه عرصهای برای فعالیت نداشتند. پس از حوادث یازدهم سپتامبر، دستگاههای امنیتی، گستره فعالیت این تشکیلات را در دانشگاه نیز محدود کردند و عرصه را بر آن تنگ ساختند و به اعضای آن اجازه سفر و فعالیت حتی خارج از «اسکندریه» هم نمیدادند. آنان سرکردگان مدرسه سلفی در «اسکندریه» را بین دو انتخاب مخیر کردند: انحلال تشکیلات یا بازداشت همه سرکردگان آن در خارج، که گزینه اول پذیرفته شد.
جماعت «انصارالسنة» مشارکت سیاسی در نظام سیاسی غیراسلامی را مجاز میدانست؛ زیرا با شرکت در انتخابات عمومی، همراه با رعایت ضوابط دینی، از مزاحمت طرفداران دموکراسی کاسته میشد؛ ولی سلفیهای اسکندریه این مشارکت را حرام میدانند؛ زیرا موازین قدرتهای فعلی بینالمللی، منطقهای و داخلی، اجازه مشارکت را به آنان نمیدهد؛ مگر اینکه از عقاید، اصول و ارزشهای خود دست بکشند، که این کار غیرممکن است. البته وانمود کردن آنها به نداشتن مشارکت سیاسی، به معنای نداشتن فعالیت سیاسی نیست؛ چراکه گفتمان سلفی آنان، سیاست را از جنبه ریشهدار بودن در دین و اعتقادات مورد توجه قرار میدهد؛ لذا برای اصلاح سیاست و حکومت میکوشند. گفتمان آنان با مسائل حیاتی و روزمره پیوند میخورد و برخلاف «انصارالسنة» در این زمینهها اظهار نظر میکنند.
با اینکه سلفیهای اسکندریه معتقدند بسیاری از انبیاء نیز مانند پیامبر اسلام(ص) رویکرد دعوت پنهانی را به کار بستهاند، ولی نیازی به فعالیت سرّی نمیبینند؛ زیرا از توانایی دعوت آشکار برخوردارند و بنابر تعبیر «یاسر برهامی» در این زمان، سرّی بودن از علنی بودن آسیبزاتر است؛ زیرا گاهی به درگیری با دولت منجر میشود و آنان از این مسئله پرهیز دارند. از طرفی سلفیهای اسکندریه، حاکمی که بر اساس موازین الهی حکومت نکند را کافر میخوانند. البته آشکارا او را تکفیر نمیکنند؛ یعنی نمیگویند: فلان حاکم کافر است؛ مگر پس از اینکه حجتی علیه او اقامه شود.
3. سلفیه مدخلی
پیدایش
جریان «سلفی مدخلی» در مصر، در واقع امتداد همان جریان سلفی مدخلی در عربستان سعودی است، که در ابتدای جنگ دوم خلیج در سال 1991 ظهور کرد و نتیجه حمله عراق به کویت در زمان صدام به شمار میرود. این جریان در مقابله با جریانهای مخالف ورود بیگانگان به کشورهای اسلامی بود (مانند اخوان و السروریه)؛ لذا موضع بالاتری نسبت به نهادهای رسمی دولت، مانند هیئت علمای ارشد داشت. این هیئت بنابر مصالحی ورود نیروهای بیگانه را جایز شمرد؛ ولی مخالفان این رویه را نیز محکوم نمیکردند. در این میان، گروه «الجامیه» وارد عرصه شد و هر دو گروه (موافق و مخالف ورود بیگانگان) را کنار زد و تفکری ترکیبی مبتنی بر مشروعیت ورود نیروهای بیگانه ارائه داد و در مقابل هر کس که ورود آنان را حرام اعلام نماید، یا دولت را به سبب این تصمیم محکوم نماید، موضعی خصمانه دارند. آنان این حکم را از یک مرجع سلفی موسوم به «الجامیه» و ملقب به «المدخلیه» گرفتند که سعی میکند فتواهای خود را با پشتوانه استدلالهای قرآنی و سنت نبوی صادر نماید. این گروه نام خود را از «محمد امان الجامی» اتیوپیایی تبار و لقب خود را از «ربیع بن هادی المدخلی» گرفت. «الجامی» مؤسس واقعی این جریان شناخته میشود و «المدخلی» یکی از شخصیتهای برجسته این جریان در عربستان سعودی به شمار میرود.
رویکرد
مدخلیها نیز مانند دیگر جریانهای سلفی غیرجهادی بر این باورند که نباید علیه حاکم مسلمان شورش کرد؛ هرچند که فردی فاسق باشد؛ ولی آنان برخلاف بسیاری از جریانهای سلفی، مخالفت با حاکم یا حتی نصیحت او در ملأعام را مطلقا جایز نمیدانند. آنها این اصل را یکی از اصول اهل سنت و جماعت میدانند و مخالفت با آن را به منزله شورش علیه حاکم مسلمان به شمار میآورند. آنها همچنین به رسمیت شناختن حاکم و اعلام وفاداری به او را به تنهایی کافی نمیدانند؛ بلکه معتقدند باید نهادهای دولتی مانند منصب فتوا یا مؤسسه الأزهر نیز به رسمیت شناخته شود. از سوی دیگر، هیچکس نباید از فتوای علمای رسمی کشور سر باز زند؛ یعنی اگر این علما سود بانکها را حلال بشمارند، مسلمانان این کشور نیز باید بدین حکم گردن نهند و از مخالفت بپرهیزند و هر کس با این فتوا مخالفت ورزد، قطعا راه خوارج را رفته است.
وجه تمایز دیگر جریان مدخلی با سایر جریانهای سلفی این است که جماعت مسلمان را همان دولت و پادشاه میداند؛ لذا حملات تندی را علیه گروههای اسلامی انجام میدهد و آنها را به حزبگرایی متهم میکند؛ زیرا بنابر دیدگاه آنان، این گروهها مخالف مفهوم جماعت هستند. پس نسبت به نظام و دولت، حکم «خوارج» را دارند و اهل بدعت در دین به شمار میروند. هدف آنان از حمله به این گروهها پایان بخشیدن به تفرقه در میان امت است، تا بتوانند گرد پادشاه خود جمع شوند.
«المدخلی» حکومت بر اساس موازین الهی را جزء فروع میداند، نه یکی از اصول اعتقادی؛ لذا کسی که بر اساس موازین الهی حکومت نکند و قوانین وضعی تدوین نماید، به هیچ وجه کاری ناقض مسلمانی مرتکب نشده است.
شخصیتهای برجسته این جریان
محمود لطفی عامر، أسامة القوصی، محمد سعید رسلان، طلعت زهران، أبوبکر ماهر بن عطیة، جمال عبدالرحمن، علی حشیش، عبدالعظیم بدوی.
شاخصه ها
مدخلیها خود را فرقه پیروز میدانند و معتقدند رویکرد آنان، همان رویکرد اهل سنت و جماعت است؛ لذا در انتقاد از مخالفان خود به اندازهای تندی به خرج میدهند که برخی آن را نه انتقاد، بلکه «زخم زبان زدن» توصیف میکنند. شاید حملات «المدخلی» تقریبا هیچیک از شخصیتهای برجسته سلفی در مصر را بینصیب نگذاشته باشد؛ زیرا هرکس که با رویکرد آنان مخالف باشد را مورد تهاجم قرار میدهند و معتقدند که اجر این حملهها نزد خدا محفوظ است! زیرا فاش ساختن انحراف مخالفان و خروج آنان از اعتقادات سلفی را یک وظیفه دینی میدانند که برای آن ثواب میبرند. آنها میگویند هر کس که رویکرد آنان را نپذیرد، به رویکرد سلفی معتقد نیست و سلف را نشناخته است. در این میان به نظر میرسد که حمله به سلفیِ انقلابی و سلفیِ علمی شدیدتر است. چه بسیار انتقاداتی که «محمد سعید رسلان» به سلفیهای انقلابی وارد کرده و آنان را اهل کودتا، آشوب، ایجاد نگرانی و اغتشاش دانسته است؛ سپس نتیجه تبلیغشان را ضعیف و ناچیز میشمارد و آن را در همه مناطق محل فعالیتشان محکوم به شکست میداند. او معتقد است که فعالیت انقلابیون، این مناطق را به ویرانی کشانده است.
ولی «محمود لطفی عامر» خود را وقف حمله به شخصیتهای برجسته جریان سلفی علمی و سلفیهای اسکندریه کرده است. او در سخنرانیها و مقالات فراوان خود، از آنان با عنوان «طرفداران سید قطب» یاد میکند و «محمد حسان، محمد حسین یعقوب و محمد إسماعیل المقدم» را افرادی حیلهگر توصیف میکند که با برچسب عواطف و احساسات، تعصب و هوا و هوس در پی تحریف و پوشاندن حقایق هستند.
4. سلفیه انقلابی
پیدایش
همزمان با ظهور جریان «الدعوة السلفیة» در اسکندریه، در منطقه «شبرا»ی قاهره، گروهی از جوانان جریان دیگری را تشکیل دادند که بعدها عنوان «سلفیه انقلابی» بر آنان اطلاق شد. برجستهترین شخصیت این جریان «شیخ فوزی السعید» است. از دیگر شخصیتهای مهم این جریان میتوان به نامهای زیر اشاره کرد:
دکتر محمد عبدالمقصود، دکتر سید العربی و شیخ نشأت إبراهیم.
رویکرد
رویکرد جریان «سلفیه انقلابی» با رویکرد «الدعوة السلفیه» یا «مدرسة الإسکندریة» تفاوت چندانی ندارد؛ جز اینکه سلفیهای انقلابی، زمانی که حاکم، بر اساس موازین الهی حکومت نکند، تنها به تکفیر او در قالب حکم بسنده نمیکنند؛ بلکه معتقد به تکفیر عینی او هستند و در گفتمان تبلیغیشان آن را آشکارا بیان میکنند. آنها از یک سو معتقدند که مظاهر فعلی جوامع اسلامی، از آرایش و بیحجابی گرفته تا گناهان دیگر، نوعی مظاهر جاهلی شمرده میشوند، ولی این امور را کفر نمیدانند؛ اما هر گونه انحراف از دین، چه کم و چه زیاد را کفر میشمرند و میگویند: اقدامات مخالف اسلام، چه کوچک و چه بزرگ، جاهلیت است. مقصود از کفر در آیه شریفه «وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ» کفر اکبر است، نه کفر اصغر؛ بلکه کسی که به تبلیغ کفر در اشکال مختلف آن نپردازد، باز هم کافر خوانده میشود. ازاینرو آنان مشارکت در پارلمان را حرام میدانند؛ زیرا بر مبنایی غیر از قوانین الهی حکومت میکنند و قانون اساسی وضع شده توسط خودشان را جایگزین موازین الهی قرار میدهند و این کار را کفر میدانند.
سلفیه انقلابی همیشه جریانهای سلفی دیگر را مورد تهاجم خشونتبار قرارمیدهند؛ زیرا معتقدند که این جریانها مفهوم گناه را سبک میشمارند و مفهوم کفر را تنها به دایره تکذیب دین یا انکار آن محدود میسازند و نام «مرجئه عصر» را بر آنان اطلاق میکنند.
شاخصه ها
سلفیهای انقلابی مانند سلفیه اسکندریه و جماعت انصارالسنه، با مشروعیت فعالیت گروهی موافقاند؛ مشروط بر اینکه به برخی ضوابط و قوانین پایبند باشند؛ از جمله: حزبی نبودن و تعصب نداشتن به یک تفکر خاص (غیر از کلام خدا و رسول). آنان گروههای اسلامی فعال را در زمره گروههای هفتاد و دوگانه اهل جهنم قرار نمیدهند؛ زیرا میان جماعتها و فرقهها تفاوت مینهند. اصول جماعتها همان اصول اهل سنت و جماعت است، ولی اینکه این جماعتها همان گروه پیروز باشند را انکار میکنند؛ بلکه فقط جزء فرقه منجی شناخته میشوند. با این وجود، «سلفی انقلابی» تشکیل یک جماعت مخصوص به خود را رد میکند، تا از ایجاد تفرقه بیشتر در میان امت جلوگیری کند؛ ولی طرفداران خود را به همکاری با همه گروههای فعال در صحنه و مورد تأیید خود تشویق میکنند و آنان را از مسائل تفرقهافکنانه که امت را نیز به تفرقه میکشاند، برحذر میدارند؛ لذا این سلفیها، از فعالیت با هرگونه جماعت یا تشکیلاتی که در پی روی کار آوردن «دولت اسلامی» یا بازگرداندن «دولت خلافت» باشد، سر باز نمیزنند. از اینجاست که وجه نامگذاری این جریان با عنوان «سلفیه انقلابی» مشخص میشود.
سلفیه انقلابی و دولت
پس از حوادث یازدهم سپتامبر، شخصیتهای برجسته جریان «سلفی انقلابی» در چندین سخنرانی، درصدد توجیه حمله القاعده برآمدند. برخی از آنان به تعریف و تمجید از «اسامه بنلادن» پرداختند و ایالات متحده آمریکا را طاغوت اکبر توصیف کردند و فتوا دادند که جهاد با آمریکا همانند جهاد با اسرائیل است. از آن پس، این جریان تحت محاصره امنیتی شدیدی قرار گرفت و «نشأت ابراهیم» و «فوزی السعید» بازداشت شدند. این دو شیخ به همراه گروهی از جوانان سلفی، به تأسیس گروهی به نام «الوعد» متهم شدند؛ ولی برخی معتقدند که نقش این دو شیخ، از صدور فتوایی مبنی بر جواز جمعآوری کمکهای مالی و قاچاق آن به فلسطین فراتر نمیرود. از دیگر فتاوای آنان، جواز رفتن به سرزمینهای اشغالی برای شرکت در مقاومت مسلحانه در این سرزمین بود. به دنبال این فتواها، جوانان به جمعآوری کمکهای مردمی پرداختند و آن را به نوار غزّه قاچاق میکردند. از سوی دیگر، آموزش کار با اسلحه را گذراندند تا به غزه رفته و در نبردهای این منطقه شرکت جویند.
هرچند «نشأت ابراهیم» و «فوزی السعید» پس از چند سال آزاد شدند، ولی شخصیتهای برجسته این جریان حق هیچگونه اظهارنظری را در هیچ جا نداشتند؛ چه در مساجد، چه در روزنامهها یا ماهواره یا حتی در نشستهای ویژه.
5. جماعت شرعی
پیدایش
«شیخ محمود خطاب السبکی» در سال 1912 «الجمعیة الشرعیه» را با عنوان «انجمن دینی برای همکاری پیروان قرآن و سنت محمدی» تأسیس کرد. انگیزهی وی از این کار، اوضاع ناآرام مصر در سایه حضور استعمار بود که به سبب آن، اسلام از زندگی عامه مردم کنار نهاده شده و خطِمشی آموزش و رویکردهای آن تغییر یافته بود. موج غربگرایی که در این دوره نمود یافت، در ابتدای راه بود و به دنبال آن تبلیغاتی صورت گرفت که از ارزش زن و جایگاه اسلام در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میکاست و زمینه ایجاد و گسترش بدعتها و خرافات را فراهم میساخت.
هدف اصلی «جماعت شرعی» در هنگام تأسیس، عبارت بود از: وعظ، ارشاد و دعوت به پایبندی به سنت و مبارزه با بدعتها. بنابراین هدف، حمایت از همکاری و همبستگی میان ملت، از نخستین لحظه تأسیس، ذهن «السبکی» را به خود مشغول ساخته بود.
شاخههای این انجمن در سراسر مصر گسترده است و یکی از قدرتمندترین تشکیلات فعال در امور خیریه شناخته میشود. این گستردگی، تنها به این دلیل نیست که در نقاط مختلف کشور بیش از 350 شعبه دارد؛ بلکه به این دلیل است که توانایی ارائه خدمات اجتماعی و اقتصادی در سطح کشور را دارد. ریاست کنونی آن را یکی از علمای الأزهر به نام دکتر «محمد المختار محمد المهدی» برعهده دارد.
شخصیتهای برجسته
شیخ «محمود محمد خطاب السبکی» مؤسس جمعیت و یکی از علمای الأزهر شناخته میشود. چندین کتاب دارد که از جمله آنها میتوان به کتاب «الدین الخالص» اشاره نمود.
«شیخ ایمن محمود محمد خطاب السبکی»، فرزند «محمود السبکی» بنیانگذار این جمعیت است که پس از وفات پدرش ریاست آن را عهدهدار گردیده است. وی تا زمان وفات، ریاست جمعیت را برعهده داشت و به تحقیق و مطالعه بر روی تألیفات پدرش پرداخت. از جمله آثار او میتوان «ارشاد الناسک إلی عمل المناسک» را نام برد.
«شیخ عبداللطیف مشتهری» پس از مؤسس جمعیت، یکی از مشهورترین رهبران آن به شمار میرود. در زمان او جمعیت و فعالیتهای آن در مصر، پیشرفت بزرگی داشته است. وی یکی از علمای سرشناس و دارای جایگاه ویژه به شمار میرود.
شیخ دکتر «فؤاد علی مخیمر» یکی از علمای الأزهر است که خود را وقف فعالیت در جمعیت کرد؛ به گونهای که پس از برعهدهگرفتن مسئولیت ریاست آن، خانهاش را ترک کرد و در مقر جمعیت مستقر شد تا به صورت مستقیم بر منافع مسلمین نظارت داشته باشد. از جمله تألیفات او میتوان به این موارد اشاره نمود: «السنة و البدعة بین التأصیل و التطبیق» و «الشباب و قضایا العصر».
اهداف
این انجمن، از اسلام به عنوان یک دین کاملا تجزیهناپذیر سخن میگوید و در پی احیای سنت و مبارزه با بدعتهاست؛ لذا چندین هدف برای تأسیس خود مشخص کرده است، از جمله: 1. گسترش آموزههای دینی صحیح و فرهنگ اسلامی، تا مسلمانان را از اعتقادات فاسد نجات دهد؛ 2. بازگشایی مکتبهایی برای حفظ قرآن؛ 3. ساخت مساجد؛ 4. تأمین رفاه اجتماعی از طریق کمکرسانی به اقشار ضعیف؛ 5. ساخت بیمارستان برای مداوای فقرا؛ 6. تحقق اصل همبستگی اجتماعی بر اساس دیدگاه اسلامی.
شاخصه ها
«السبکی» معتقد بود که فعالیت جمعیت باید سازمانیافته و به دور از سیاست صورت بگیرد و بنابر اصل «مشغول بودن به سیاست آری، ولی اشتغال سیاسی خیر» عمل کرد؛ لذا همیشه تأکید داشت که این انجمن به مسائل سیاسی مختص مسئولان حکومتی وارد نشود. شاید این رویکرد مبتنی بر کنارهگیری از فعالیت سیاسی، زمینه تداوم این انجمن را فراهم ساخت و دستگاه حاکمه دلیلی برای جلوگیری از فعالیتهای آن نمیدید. با وجود اینکه در اساسنامه جمعیت بر این امر تأکید شده است، ولی برخی معتقدند که جمعیت به صورت هرچند جزئی، از این اصل منحرف گردیده است؛ زیرا «حاج عیسی عاشور» مسئول انتشارات «دارالإعتصام»، مجله «الإعتصام» را چاپ و منتشر کرد و به این توافق رسیدند که این مجله به عنوان سخنگوی «جمعیت شرعی» عمل کند.
این مجله به صورت یکی از روزنامههای مخالف منتشر میشد و این امر «انور سادات» رئیسجمهور سابق مصر را بر آن داشت تا نام این مجله را در فهرست روزنامهها و مجلات توقیفی قرار دهد. این تصمیم در ضمن تصمیمات پنجم سپتامبر 1981 میلادی علیه تمامی نیروهای معارض مصری گرفته شد. البته جمعیت در سالهای اخیر، مجلهای به نام «التبیان» را منتشر میکند که رویکردی سیاسی مانند «اعتصام» دارد؛ ولی گرایش اخوانی مجله «اعتصام» که باعث تمایز آن بود، در «تبیان» اندکی کمرنگ شد. گرایش سیاسی این دو مجله (علیرغم اینکه زبان گویای انجمنی هستند که خود را از سیاست کنار میکشد) نشان میدهد که آنان به قاعده دخالت نکردن در سیاست، پایبندی کامل ندارند؛ قاعدهای که «محمود خطاب السبکی» از زمان تأسیس جمعیت بدان پایبند بود، و از سوی دیگر، از نفوذ اخوانالمسلمین در این جمعیت حکایت دارد.
6. سلفی های مستقل
پیدایش
این جریان ادامه جریان سلفی قدیم در مصر به شمار میرود. از اوایل قرن بیستم مجموعهها و انجمنهای بسیاری نمایندگی این جریان را بر عهده داشتهاند؛ مانند: «جمعیة الهدایه» که مسئولیت آن با شیخ «محمد الخضر حسین» بود و به پایبندی به سنت و مبارزه با بدعتها دعوت میکرد. طرفداران آن بر هدایت ظاهری اهتمام میورزیدند؛ یعنی مسائل مربوط به شکل لباس، شکل ریش و موی سر، حجاب و مانند اینها.
این جریان تا دهه هفتاد قرن گذشته، تحت تأثیر جریانهای سلفی برآمده از عربستان سعودی نیز قرار داشت؛ ولی هیچ سازمان ویژهای ندارند و به دنبال چنین تشکیلاتی هم نیستند. تنها یک شیخ دارند که نزد او شاگردی میکنند و گرد او میچرخند، تا بدین ترتیب گروههایی را شکل بدهند که گرد تعدادی از مشایخ حلقه میزنند.
مهمترین شخصیتها
مشهورترین و محبوبترین این مشایخ «شیخ اسامه عبدالعظیم» استاد اصول فقه در دانشگاه الأزهر است. گفته میشود که بیش از 150هزار تن از نیروهای فعال در بیشتر نقاط مصر، مرید او هستند. «شیخ محمد مصطفی الدبیسی» دومین شخصیت برجسته و مهم این جریان به شمار میرود و به عنوان معاون عبدالعظیم شناخته میشود.
رویکرد
این جریان به تغییر و تحول بنیادین معتقد است. آنان آیه «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» را اینگونه تفسیر میکنند: تا زمانی که هر نفر خودش را تغییر ندهد و خود را با معیارهای اسلام انطباق ندهد، وضعیت امت اسلامی هرگز تغییر نخواهد کرد؛ زیرا هر فرد پس از تغییر، در راستای تغییر دادن اطرافیان خود گام برمیدارد. اطرافیان هر فرد میتواند شامل خانواده، همسایه و همکاران او باشد که آنان نیز به همان روش تغییر و تحول مییابند و بدین ترتیب، امت اصلاح میگردد. اینان نیز مانند دیگر گروههای سلفی به پاکسازی دین از بدعتها فرامیخوانند. ابزارهای این جریان برای گسترش دعوت خود، روندی روبهرشد و تکاملی به خود گرفته و از سخنرانی و تدریس به ورود در فضای مجازی و رسانهای ارتقا یافته است.
شاخصه ها
این جریان به فعالیت گروهی ـ تشکیلاتی اعتقادی ندارد؛ همانگونه که وارد عرصه سیاست هم نمیشود و در این زمینه هیچ فعالیتی ندارد. ولی برخی تأکید کردهاند که شخصیتهای برجسته این جریان، دیدگاههای سیاسی خود را در نشستهایی سرّی و برای مریدان نزدیک خود بیان میکنند. سخنان سیاسی آنان به تشریح برداشتهایشان از وضعیت سیاسی و مشکلات مربوط بدان محدود میشود. این سخنان جزء اسرار شمرده میشود و هیچکس حق ندارد که خارج از محدوده افراد حاضر در این نشستها، از مطالب گفته شده چیزی بر زبان بیاورد. همچنین گفته میشود که این جریان از مشارکت در رأیگیری برای انتخابات پارلمان جلوگیری نمیکند و با سایر انتخاباتی که در راستای حمایت از تلاشهای اصلاحی برگزار میشود نیز موافق است. آنان در این زمینه با انصارالسنه و اخوانالمسلمین همعقیدهاند.