روضه شب ششم قاسم بن الحسن
بهشت باد به اهل بهشت ارزانی
بهشتِ من، حرم با صفای توست حسین
زیارت همهی پیغمبران زیارت حق
زیارت سَرِ از تن جدای توست حسین
تو آن صحیفه ی صد پاره ی ورق ورقی
که زخمهای تنت آیههای توست حسین
بزار اول از مدینه شروع کنم…
کریم کاری به جز جود و کرم نداره
آقام تو مدینه است ولی حرم نداره
همیشه غم نصیبی، بی یار و بی حبیبی
الهی من برات بمیرم تو خونتم غریبی
اومد جلو خیمه مودب سرشو پایین انداخت،عموجان اجازه میدی برم جونمو فدات کنم؟دستشو گذاشت رو شونه های قاسم، یادگار برادرم!تو بمون عزیز دلم…
دلش خیلی گرفت اومد جلو مادرشو گرفت ،گفت مادر رفتم از عمو اذن بگیرم عمو اجازه نداده برم میدان،مادرش گفت عزیزم بیا الان خوشحالت میکنم،یه مرتبه دید مادر یه بقچه ای رو داره گره هاشو باز میکنه،یه نامه ای رو بیرون آورد گفت پسرم اینو ببر بده عمو،دیگه رد خور نداره، بابات وصیت کرده،کربلا بده قاسم ببره بده به آقاش ابی عبدالله،خوشحال نامه رو گرفت ،اومد مقابل ابی عبدالله ،عموجان! این نامه رو برات آوردم….
تو اوج غربت آدم کسی رو نداشته باشه یه مرتبه یه یادی از عزیزش میکنن میگه جای اون خالیه،همچین که نامه رو باز کرد،تا دید دست خط حسن انقدر کریه کرد،گفت داداش کجایی ببینی داداشت رو غریب گیر آوردن…تو این نامه نوشته حسین جان من نیستم کربلا یاریت کنم،عوض من قاسم وسط میدان برات شمسیر میزنه،دیگه امر امامِ دیدن این نامه رو به چشم میکشه…