سلفیت و سلفیها در سوریه؛ از اصلاح تا جهاد

سلفیت سوریه با دو ویژگی اصلی شناخته میشود: 1. در ابتدا سلفیتی به وجود آورد که خواستار خشونت بود و آن را نتیجه اقدامی میدانست که دولت در دهه هشتاد علیه اخوانالمسلمین اعمال کرد؛ 2. سلفیتی جهادی ایجاد کرد تا به سرکوب تظاهرات مسالمتآمیز توسط دولت و حمایت جریانهای شیعه از دولت پاسخ دهد.
سلفیت سوریه از زمان ظهور در اواخر قرن نوزدهم، از ایجاد تغییر و تحول در مهمترین مراکز تاریخی دست برنداشت. این دو مرکز عبارتند از: «دمشق» و «حلب». ابتدا جنبش سلفیت سوریه شباهت بسیاری به سلفیت اصلاحی مصر داشت. «شیخ محمد عبده» بنیانگذار سلفیت اصلاحی به شمار میرود و شخصیت¬های برجسته آن را نیز صاحبنظران فکری و دینی تشکیل میدادند؛ مانند: «شیخ عبدالرحمن کواکبی» (1849ـ1902)، «شیخ جمالالدین القاسمی» (1914ـ 1966)، و «شیخ محمد رشید رضا» (1865ـ 1935). ولی سیاست در مرکز توجهات این جنبش قرار داشت. اصول و مبانی تفکر سلفی «شامی» با تفکر سلفی مکتب «سلفیت اصلاحی» در مصر تفاوتی نداشت. بسیاری از سیاستمداران ارشد و طراز اول کشور تحت تأثیر تفکرات پیشگامان این مکتب، بهویژه تفکرات «جمالالدین القاسمی» قرار گرفتند. وی از انجمنی حمایت میکرد که این افراد در آن حضور داشتند: «لطفی الحفار»، «عبدالرحمن الشهبندر»، «فارس الخوری»، «رفیق العظم»، «محمد کرد علی»، «سلیم الجزایری» و «عبدالحمید الزهراوی».
از جنبش «سلفیت اصلاحی شام» چندین انجمن منشعب شد که به سرعت توانست نقش مهمی در حیات سیاسی این کشور ایفا کند. مهمترین آن¬ها عبارت بود از:
1. «انجمن غراء» (1924) که شیخ «عبدالغنی الدقر» آن را بنیان نهاد و درصدد بود تا با تغییر و تحولات اجتماعی ناشی از تهاجم زندگی مدرن غربی سازگار شود. فعالیت این انجمن تأثیر اجتماعی گسترده¬ای داشت؛ لذا به هدفی وسوسهانگیز برای سیاستمداران و دولتمردان تبدیل شد. آنان به آرای انتخاباتی این حوزه چشم طمع دوخته بودند، تا جایی که «شکری القوتلی» که توانست حمایت این انجمن را جلب نماید، در انتخابات پارلمانی سال 1943 پیروز شد. نام دبیر انجمن، شیخ «عبدالحمید الطباع» در فهرست کاندیداهای ائتلاف گنجانده شد و در سال 1943 توانست به پارلمان سوریه راه یابد.
2. «انجمن تمدن اسلامی» (1930) را «احمد مظهر العظمه» که به منصب وزارت رسید و «بهجت البیطار» یکی از شاگردان مستقیم «القاسمی» تأسیس کردند. در سال 1946، مجله¬ای به نام این جمعیت چاپ میشد که میتوان آن را مهم¬ترین منبع و مرجع برای «سلفیت اصلاحی شام» و تغییر و تحولات آن دانتس. این انجمن پس از کشتار بزرگ «حماة» در سال 1982 بسته شد.
علی¬رغم انحلال احزاب سیاسی و لغو نظام دموکراسی در سوریه برای وحدت با جریان ناصری در مصر، اصلاحطلبان سلفی شامی به عقاید و اصول خود پایبند ماندند؛ ولی پس از کودتای حزب بعث در سال 1963 انحلال احزاب و پلورالیسم سیاسی، سلفیت اصلاحی رو به فروپاشی و تجزیه نهاد و انجمن¬های آن، به انجمنهای خیریه صرف و مجلات آن به مجلات فرهنگی تبدیل شد. پیروان آن نیز به جدال اعتقادی با مخالفان خود روی آوردند که در اواخر دهه هفتاد به اوج رسید و به سلفیت علمی تبدیل شد که برای مثال میتوان به مناظره «شیخ سعید البوطی» و «ناصر البانی» اشاره نمود.
بذرهای سلفیت جهادی
در زمان «حافظ اسد»، نخستین بذرهای سلفیت جهادی در این کشور و فضای بین¬الملل کاشته شد؛ محیطی که درگیری های شدیدی را دیده است؛ مانند: 1. جنگ دوم خلیج فارس که به دنبال آن محاصره اقتصادی ددمنشانه¬ای علیه عراق شکل گرفت؛ 2. علیه اسلامگرایان الجزایر پس از پیروزی در انتخابات کودتا صورت گرفت؛ 3. در بوسنی، مسلمانان این کشور قتلعام شدند؛ 4. جنگ آزادسازی افغانستان از اشغال شوروی به پایان رسید؛ 5. تعداد زیادی از افغانـ عربها به زادگاهشان بازگشتند؛ 6. از سال 1992، پس از اینکه صدها تن از اسلامگرایان سوری از زندان آزاد شدند، از حجم فاجعه ای که این افراد در زندان با آن روبه¬رو شدند، پرده برداشته شد؛ چرا که 17 هزار زندانی در اعدام¬های دستهجمعی سازمانیافته کشته شدند.
همه این عوامل، روزنه ای محدود برای عالم خارج گشود تا به رنج های جوامع مسلمان پی ببرند؛ زیرا در آن زمان، در مقیاسی محدود، فیلم¬ها، کتب و مقالاتی با موضوع قتلعام های بوسنی و جهاد افغانـعرب ها انتشار یافت. در اواسط دهه نود، در پی استقلال «چچن»، علیه روس ها اعلام جهاد شد. آنان در این زمینه از کشورهای وابسته به اتحاد جماهیر شوروی الگو گرفتند.
تمام این حوادث، شرایطی ایجاد کرد که نسل های جوان را با تفکر جهادی فریفته می ساخت؛ لذا گروه های کوچک غیرسازمانیافته تشکیل شد که صرف گرایش مشترک به این موضوع، آنان را گرد هم می آورد. این گروه ها از نظر فکری با تفکر آخرین نسخه گروه «الطلیعة المقاتله/پیشتاز در مبارزه» شباهت دارند؛ یعنی شکل و سیاقی که در زمان سرکردگی «شیخ عدنان عقله» پیدا کرد. ولی علی رغم این اشتراک، آن اندازه که از نظر روحی از شخصیتهای جهادی افغانستانی و قفقازی تغذیه می شوند، قطعا از حافظه اسلام گرای سیاسی سوریه در دهه هشتاد تأمین نمی شوند و حتی مستقیما از ادبیات گروه پیشقراول در مبارزه نیز ریشه نمی گیرند. آنان بهویژه از شخصیت کاریزمای «شیخ عبدالله عزام» تأثیر پذیرفتند. وی پس از اینکه به همراه دو تن از فرزندانش در خودروی شخصی، در پاکستان ترور شد، به شخصیت برجسته جهاد افغانـعرب ها تبدیل شد؛ علاوه بر برخی شخصیت های بیداری اسلامی و سلفیت جدیدی که در عربستان در حال شکل گیری بود. شیخ عزام در رشد تفکر گروه «الطلیعه المقاتله» مبنی بر ایجاد یک پایگاه جهاد جهانی نقش اصلی را داشت.
انتفاضه نخست فلسطین که در سال 1987 شعله ور گردید و تا 1993 ادامه یافت، احساسات نسل جوان را برانگیخت و شور و هیجانات آنان را تحریک کرد. عملیات مقاومت اسلامی فلسطین (حماس و جهاد اسلامی) با اقبال توده وسیعی مواجه شد و از حوادث جنوب لبنان نیز متأثر گردید؛ چرا که مقاومت حزبالله نیز آغاز شد و از سال 1994، با شعارهای اسلامی ـ انقلابی پیروزهایی به دست آمد. طبیعتا تأثیر مقاومت در لبنان از دو همسایه¬اش در فلسطین کمتر نبود. علیرغم اینکه اختلاف مذهبی این پیروزی ها را تلخ می کرد؛ ولی با وجود این مسئله، مورد قبول نیروهای جهادی در سوریه واقع شد و آنان از مقاومت لبنان بسیار تأثیر گرفتند.
از سوی دیگر، اتحاد جماهیر شوروی که همواره پشتیبان دولت اسد بود، فرو پاشید. این امر سبب شد تا اسلام در سطح منطقه ای و جهانی بیشتر مورد توجه قرار گیرد. دولت درصدد حمایت از برخی شخصیت های دینی برآمد که با آن متحد و مؤتلف گردیدند؛ بهویژه شخصیت هایی که به دشمنی با اخوانالمسلمین شناخته می شدند. این امر بدین دلیل بود که بتوانند جریان «بیداری اسلامی» را که سوریه نیز به همراه کل منطقه، گامبهگام آن را تجربه میکرد، کنترل کنند، پیش از آنکه ارکان نظام را بلرزاند. بالاگرفتن جریان بیداری اسلامی در کشورهای مجاور، «شیخ محمد سعید رمضان البوطی» را در آن زمان، به مهم ترین دشمن سلفیت و نزدیک ترین شخصیت دینی به دولت اسد تبدیل کرد. او به دشمنی با جماعت اخوانالمسلمین معروف بود و به مقابله با تفکر جهادی برخاست؛ تفکری که به سرعت در حال رشد بود. از سوی دیگر، در کتاب خود با عنوان «جهاد فی سبیلالله: چگونه آن را بفهیم و عملی کنیم؟»(1993) سرکوب اسلامگرایان توسط دولت سوریه را از نظر فقهی توجیه کرد.
تغییر و تحولات، رویدادهای پرشتاب، فضای نسبتا باز رسانه ها و پیشرفت وسایل ارتباطی باعث شد در میان نسل-های جوانی که تازه به سن بلوغ رسیده بودند، روحیه¬ای جدید و مخالف با آمریکا و به صورت کلی سازمانهای عربی شکل بگیرد. این نسل جوان نسبت به سرکوب جبنش اسلامی در دهه هشتاد آگاهی چندانی نداشتند؛ لذا این روحیه، اکثر آنان را به صورت فردی، به سمت گردن نهادن به تفکرات سلفیت جهادی سوق داد. وسایل ارتباطی نیز سبب شد تا ادبیات سلفیت به صورت گسترده و به سهولت بر سر زبان ها بیفتد.
از سوی دیگر، به سرکوب خشونت بار و غیر قابل گذشت نیز روی آورد و در برابر هر نوع تشکیلات اسلامگرای سوری که ممکن بود اعلام وجود کند، این خشونت را پیاده کرد و همواره با شیوه های گوناگون، جامعه سوریه را مورد تهدید قرار می¬داد، که ممکن است، سرکوب دهه هشتاد تکرار شود. این امر خاک سوریه را در پذیرش بذر سلفیت جهادی نابارورتر می کرد.
این مکتب که بر سر زبان¬ها افتاده بود، به اقتضای ماهیت خود، بر تجربه مجاهدان افغانـ عرب تکیه داشت؛ زیرا پیروان آن نمی توانستند کار تشکیلاتی انجام دهند. عمق فجایع خونبار حوادث سرکوب¬گرانه در دهه هشتاد، آثاری بر جای نهاد که نمی¬توان آن را پاک کرد؛ چرا که همچنان ترسی عمیق و ژرف حاکم بود، تا جایی که هر تشکیلاتی که در جامعه سوری، خشونت علیه نظام را مبنای کار خود قرار داده بود، تفکر را به تنهایی کافی و قابل پذیرش نمی¬دانست. با بسته شدن افق داخلی، تمرکز نیروهای سلفیت جدید جهادی به صورت خودکار به سمت خارج گرایش یافت. دیری نپایید که خود دولت نیز تسهیلاتی در این زمینه فراهم ساخت و سیاست سرمایه¬گذاری روی آن (توجه به خارج) را دنبال کرد. در نتیجه به صورت بیسابقهای با تشکلهای اسلامی اصولگرا در خارج، مانند: «حزبالله»، «حماس»، «جهاد»، و «اخوان اردن» سیاست تسامح را در پیش گرفت.
سلفیت جهادی بومیشده
«ابومصعب الزرقاوی» یکی از سرکردگان درجه دو تشکیلات «الطلیعه المقاتله» و یکی از شخصیت های برجسته القاعده به مناسبت وفات «حافظ اسد» رئیسجمهور سابق سوریه، بیانیه ای صادر کرد و در آن نسبت به روی گردانی سوری ها از جهاد و ناامیدی خویش از آنان شکایت نمود. او به تلخی اشاره می کند: «بسیاری از سوری¬ها به زندگی دنیا راضی شده و به آن دل خوش کرده اند. آنان این سخن را نخواهند پذیرفت؛ بلکه از هر کس که بدان فرابخواند نیز انتقام خواهند گرفتند. من یقین دارم، بسیاری از علمای بدطینت، شیوخ گمراه و بی بصیرت مردم را از این کلام منصرف خواهند کرد».
از سال 1986 تا 2000، بذرهای مقاومت جهادی در میان اهل سنت رو به ضعف و زوال گذاشت؛ ولی حوادث 11 سپتامبر، سلفیت جهادی را در همه جا تحریک کرد. ورود اینترنت به سوریه، ارتباط با دنیای مجازی جهاد را آسانتر کرد؛ آن هم در زمانی که مقامات سوریه عدهای را بازداشت کردند. افراد مشکوک به ارتباط با القاعده و کسانی که با دستگاه اطلاعاتی آمریکا همکاری می کردند، مشمول این بازداشت ها بودند؛ لذا ده ها نفر بازداشت شدند. هر کس که در گرایش او به سمت سلفیت و نه لزوما جهادیبودن شک و شبهه ای وجود داشت، احضار و از او بازجویی میشد تا اطمینان حاصل شود که ذهن او از تفکرات جهادی خالی است و با هیچ تشکیلات تروریستی ارتباط ندارد. از میان کسانی که در آن زمان بازداشت شدند، می¬توان به «شاکر العبسی» اشاره نمود. وی بعدها به عنوان سرکرده تشکیلات جدید جهادی در لبنان با عنوان «فتحالاسلام» منصوب شد و با سرویس های اطلاعاتی سوریه در ارتباط مستقیم بود.
در زمانی که زمینه سازی برای اشغال عراق صورت میگرفت و زمان تهاجم آمریکا و نیروهای ائتلاف برای اشغال این کشور نزدیک می¬شد، فضاها در تمام سطوح رسمی، رسانه ای و ملی، در جهت پرورش و پذیرش موج مجاهدان جدید برای مقابله با هجوم غرب «کافر» به سرزمینهای مسلمین آماده و تقویت می شد. شیوخ دستگاه حاکم و شیوخی که با دولت سوریه مؤتلف و متحد شده بودند، در بسیج کردن جهادی مردم، نقش های خود را با هم جابه¬جا کردند؛ علاوه بر اینکه سیاستمداران رسمی نیز اظهاراتی داشتند. در 26 مارس 2003، «احمد کفتار» مفتی جمهوری سوریه، تمام مسلمانان را در سراسر جهان به جهاد فراخواند و از آنان خواست تا تمام ابزارهای ممکن برای شکست دشمن را به کار گیرند؛ از جمله علیه نیروهای متجاوز، عملیات شهادتطلبانه انجام دهند. «شیخ البوطی» نیز همین درخواست را در خطبه¬های نماز جمعه مطرح کرد و جوانان مسلمان را تشویق کرد تا به پاداش عظیمی که خداوند (عزّ و جلّ) برای مبارزان در راه «جهاد واجب» عطا می کند، توجه کنند؛ واجبی که دلایل وجوب آن در هیچ عصری مانند این عصر، آشکار و مبرهن نبوده است. باید در خاک عراق، این سرزمین اسلامی به جهاد برخاست. شیوخ زیادی نیز همین خطِمشی را دنبال کردند.
همزمان با این فراخوان برای جهاد، ستاره شهرت شیخ جوان «محمود قول آغاسی» در منطقه بسیار فقیر در شمال حلب به صورت غافلگیرکننده ای شروع به درخشش کرد. او آشکارا گفتمان سلفی ـ جهادی را اساس کار خود قرار داد و مریدانش را برای مبارزه در مسجد «علاء بن الحضرمی» تحت نظارت و مراقبت دولت، آموزش میداد. بلکه در سطحی بالاتر، سیدی هایی را در به طور گسترده پخش کرد که این آموزش ها را با لباس نظامی نشان می داد، که نقش مهمی در جذب نوجوانان داشت و آنان را برای جهاد بسیج کرد؛ جهادی که به صورت مستقیم در عراق شکل گرفت.
در پاییز 2003، جماعت های جهادی عراق، فتوایی مبنی بر ریختن خون او صادر کردند؛ زیرا او به تله ای امنیتی برای صدها جوان تبدیل شد؛ جوانانی که ادعاهای او را باور کرده بودند؛ لذا محمود آغاسی از دیده ها پنهان گشت و دو سال بعد چهره خود را نشان داد؛ درحالیکه ریش خود را اصلاح کرده و امامجماعت و سخنران مسجد «ایمان» در منطقه جدید حلب، موسوم به «الراقی» شده بود. او از جهاد توبه کرد و مدتی بعد در 28 سپتامبر 2007، در یک عملیات ترور کشته شد. جماعتی موسوم به «التوحید والجهاد فی الشام» این ترور را طرحریزی کرده بود؛ ولی پس از مدتی معلوم شد چنین جماعتی وجود ندارد و تنها در رسانههای رسمی نامی از آن دیده می شود.
صدها تن از جوانان سوری به عراق سرازیر شدند و «کمیته های یاری عراق» تشکیل شد تا کار داوطلب شدن جوانان و انتقال کاروان های آنان به میدان جنگ آسانتر شود؛ زیرا بیشتر داوطلبان جنگ و جهاد در عراق در اثر احساسات آمیخته به غیرت عربی و اسلامی، پا به عرصه نبرد گذاشتند و آن اندازه که این احساسات مؤثر بود، تفکر سلفی ـ جهادی مؤثر واقع نشد. آنان در ذهن خود از تجربه موفق حزبالله در جنوب لبنان و عقبراندن اسرائیلی ها در سال 2000 الهام می گرفتند. ولی بسیاری از کسانی که از میدان نبرد بازمی گشتند، برای بازجویی فراخوانده میشدند؛ لذا مسیر بازگشت، به آسانی مسیر رفت نبود.
در 27 مارس 2004، با توجیهات متعدد آمریکا و نیروهای ائتلاف، فشارها بر سوریه بیشتر و بیشتر می شد. در این زمان، دولت سوریه فریاد کمکخواهی برای حفظ اسلام سر داد و از طریق خبرگزاری رسمی دولتی «سانا» از وقوع درگیری در شهر دمشق میان گروههای تروریست و عناصر امنیتی خبر داد. این درگیری طی عملیاتی رخ داد که در نوع خود، نخستین عملیات در سوریه به شمار می رفت. از زمان حوادث دهه هشتاد، بسیاری از افراد در صحت آن دچار تردید شدند. رسانه¬های غربی، خود نیز این حوادث را جدی نگرفتند. باوری در آن زمان رواج یافت مبنی بر اینکه این عملیات در داخل ساخته و پرداخته شده است. مدتی بعد، اخباری از عملیات های جهادی دیگر مخابره نشد.
در ابتدای ژوئن سال 2005، «غازی کنعان» وزیر وقت کشور، در نشستی با کمیته سازمان ملل متحد و موظف به مبارزه با تروریسم تصریح کرد: القاعده یا جنبش طالبان به صورت کلی، هیچ فعالیتی در داخل خاک سوریه ندارد. ولی یک ماه بعد یعنی در 11 ژوئیه 2005، از یک درگیری مسلحانه خبر داد که در پی آن، برخی گروه های تکفیری بازداشت شدند. آنان عنوان «جندالشام للجهاد و التوحید» را برای خود برگزیده بودند که از القاعده خط می گرفت. سپس حوادث مشابه دیگری نیز روی داد. بسیاری از کارشناسان احتمال قوی می دهند که این عملیات توسط گروههای کوچک و مستقل داخلی صورت گرفته و هیچ پشتیبانی بین المللی ندارد. گمانه زنی هایی وجود دارد مبنی بر اینکه دستگاه¬های دولتی در این گروه ها نفوذ کرده اند تا از عملیات آن، برای تبلیغات داخلی و خارجی خود بهره ببرند. ولی نتایج تحقیقات سازمان¬های حقوق بشری، اعم از بیانیه های حقوقی و جلسات دادگاه، حاکی از آن است که نفوذ تفکر سلفی ـ جهادی در آن زمان بسیار محدود بوده و گروه¬هایی که این تفکر را برگزیده بودند، گروه هایی کوچک و کمجمعیت بودند که تحت تأثیر تفکرات تشکیلات بین المللی قرار داشتند؛ ولی اغلب رابطی تشکیلاتی نداشتند. بنا به تصریح «رزان زیتونه» فعال برجسته حقوق بشر، تشکیلاتی مانند: «جند الشام للدعوة و الجهاد»، «التکفیر و الهجره» یا حتی «القاعده» که رسانههای حکومتی، مدعی حضور آن بودند، وجود خارجی ندارد و ادعاهای حکومت چیزی جز اتهامات از پیش آماده نیست و ادله ارائه شده توسط آن قابل اعتماد نمی باشد.
نکته قابل توجه آنکه درصد بالایی از افرادی که به اتهام سلفیت یا سلفیت جهادی یا انتساب به تشکیلات تروریستی و افراطی بازداشت شدند، اهل حومه دمشق یا دیگر مناطق حومه ای بودند؛ حال آنکه اهالی شهرهای بزرگ سوریه، درصد ضعیفی از بازداشتشدگان را تشکیل می¬دادند. این امر، احتمال زیر را تقویت می کند که دو عامل فقر و نادیده انگاشتن، در کنار سیاست های داخلی و شرایط منطقه ای، نقش مهمی در تحریک و تأثیر تفکر جهادی داشته است.
بر این اساس، تشکیلات دینی سلفی ـ جهادی به معنای دقیق کلمه وجود ندارد. پژوهش ها حاکی از آن است که این تفکر اعتراضآمیز سلفی، پیوسته رو به افزایش است و بسیاری از جوانان سلفی به دنبال فشارهای ناشی از تجربه زندان، از تفکر دینی ـ سلفی به سلفیت جهادی تغییر گرایش داده اند؛ بهویژه که اغلب بازداشتشدگان سلفی، به جماعات جهادی وابسته نبودند. آنان فقط در شرایط محدودی، تفکرات نسنجیده جهادی از خود بروز می دادند. علی-رغم این شرایط، در آن برهه، حتی در زندان نیز جماعتی نبود که به فعالیت جهادی در داخل خاک سوریه ایمان داشته باشد؛ یعنی سیاست امنیتی و سرکوبگرانه¬ای که دولت علیه سلفی ها اعمال نمود و محاکمه های ظالمانه و استثنایی ای که از کوچک ترین شروط عدالت برخوردار نبود، به گسترش تفکر سلفی اعتراضآمیز منجر شد.
تنش تبشیر شیعی
از ابتدای سال 2005، دولت اسد سیاست جدیدی در پیش گرفت که به موجب آن، به شیعیان ایرانی، عراقی و لبنانی در گستره وسیعی اجازه داده می¬شد که تحت پوشش امنیتی و با برخورداری از تسهیلاتی بی¬سابقه، به تبلیغ مذهب خود بپردازند، تا دولت سوریه بتواند حامیانی جدید بیابد؛ ولی مدتی بعد مشخص شد که این تبلیغات در صورت لزوم، برای ایران، در سوریه پایگاهی مردمی، مهم و پیشرو ایجاد می¬کند. ریشه¬های این امر به زمانی بازمیگردد که بشار اسد به عنوان یکی از بندهای ائتلاف ایران و سوریه، قدرت را به صورت موروثی از پدرش تحویل گرفت، تا این ائتلاف به یکی از ارکان دولت سوریه تبدیل شود.
پس از وقوع دو رویداد، عوامل متعددی در تحکیم رابطه استراتژیک سوریه، حزب الله و ایران نقش داشت. این دو حادثه عبارت بودند از: اشغال عراق (2003) و ترور «رفیق حریری» (2005). پس از این دو رویداد، آشکار بود که دولت در معرض فشار زیادی قرار داشت که به فروپاشی آن منجر خواهد میگردید. این ائتلاف نقش مهمی در حفظ نظام ایفا کرد. از طرفی، از این ارتباط به عنوان برگ برنده¬ای برای مذاکره و فشار بر سازمان¬های عربی و جامعه بین-المللی بهره¬برداری شد. همچنین باعث شد تا دولت سوریه در برابر کسانی که به تفکر سلفی، بهویژه سلفی جهادی گرویده بودند، سیاست امنیتی و سرکوبگرانه در پیش بگیرد؛ زیرا سلفی جهادی به عنوان دشمن مذهبی و سرسخت شیعه به شمار می¬رود.
در پی این اقدامات، نوعی احساس عمیق تبعیض و بی¬عدالتی در سیاست¬های دولت احساس شد و اکثریت مسلمانان سنی و حتی اقلیت¬های مسیحی در برابر امتیازات و حمایتی که اقلیت کوچک شیعه از آن برخوردار بودند، احساس تبعیض کردند. گویا بیشترین اقدامات دولتی علیه گروه¬های مذهبی و دینی مشخصی صورت می¬گرفت، نه سایر گروه¬ها. چنین بود که سیاست¬های نظام در زمان اسد نقش بهسزایی در رشد پدیده سلفیت و سلفیت جهادی ایفا نمود؛ زیرا در گسترش روزافزون تعصب¬های مذهبی نقش داشت و برای نخستین بار، آرمان¬های نیروهای جهادی، در موضعی اعتراضآمیز نسبت به سیاست¬های داخلی بروز یافت. این در واقع همان گرایشی است که در آینده زمینه بسیار مناسبی برای سلفیت جهادی فراهم خواهد کرد.
سلفی¬های انقلابیِ به دور از خشونت
در بخش سلفی ـ علمی در اقلیت «چرکس» قفقازی، تغییر و تحولی جدید به سمت سلفیتی جدید رخ داد که تا اوایل دهه هشتاد نمودی نداشت. دامنه انتشار این اندیشه، تنها به چارچوب یک جماعت محدود می¬شد و اعضایی انگشتشمار داشت. این سلفیت عبارت بود از سلفیت عاری از خشونت. چهبسا تفکر اسلامی تا این مرحله از تاریخ، جنبشی اسلامی تجربه نکرده باشد، چه رسد به سلفیت که خشونت را به هر شکلی حتی در جهت دفاع شخصی، کاری نامشروع میدانست. سرکردگی این جریان را «شیخ جودت سعید» (1931) بر عهده داشت. وی به اقلیت «چرکس¬ها» منتسب بود و از اوایل دهه هشتاد در جهت ترویج فلسفه اسلامی خود مبنی بر «نه به خشونت» فعالیت میکردند. او قبلا مفهوم بازداشت سیاسی را تشریح کرده بود؛ مسئله¬ای که چندین بار برای او اتفاق افتاد.
جودت سعید تحت تأثیر تفکرات «محمد اقبال لاهوری»، متفکر اصلاحطلب پاکستانی و «مالک بن نبی» متفکر اصلاحطلب الجزایری قرار گرفت.
زمانی که به نظر می¬رسید وی نظریه «نه به خشونت» خود را در پاسخ به حوادث دهه هشتاد، مطرح کرد، مرجعیت فکری و دروسی که سالیان متمادی در مسجد «المرابط» دمشق تدریس می¬کرد، خط فکری متفاوتی نسبت به اسلامگرایان وقت منعکس میکرد. او در سال 1966، کتاب خود با عنوان « مذهب ابن آدم الأول: مشکلة العنف فی العالم الإسلامی/ مذهب نخست بنیآدم: مشکل خشونت در جهان اسلام» را به چاپ رساند. این کتاب در پاسخ به رویکرد اخوانالمسلمین مبنی بر اعمال خشونت سیاسی تألیف شد. اهمیت این کتاب به این دلیل است که در تاریخ معاصر، نخستین تلاش در جهت چارچوبسازی برای مفهوم «نه به خشونت اسلامی» شمرده می¬شود. از سوی دیگر، نخستین پاسخ مستقیم به تألیفات «سید قطب» (م 1966) به شمار می¬رود. این کتاب¬ها پایه و اساس فکری جنبش¬های خشونت اسلامی را تشکیل می¬دهد.
«جودت سعید» تا اوایل دهه نود، در تشکیل جماعتی که به تفکرات او ایمان بیاورد، ناموفق بود؛ یعنی در زمانی که حوادث بینالمللی بزرگ، رفتهرفته در دنیا و منطقه طوفان به پا می¬کرد؛ مانند سقوط اتحاد جماهیر شوروی و حوادث منطقه¬ای، از جمله: جنگ دوم خلیج. در این زمان بود که نیاز به تفکری جدید احساس می¬شد. سعید توانست بخشی از خلأ حضور شخصیت¬های برجسته را جبران کند. این خلأ در دهه هشتاد ایجاد شد؛ ولی دیری نپایید که این جماعت در اواخر دهه نود، رو به تجزیه و فروپاشی نهاد. افزایش رویدادهای مربوط به سوریه که باعث شد این کشور به سمت افراطگرایی و تندروی برود، در تجزیه و فروپاشی این جماعت نقش مؤثری داشت. با این وجود، این جماعت توانست آن دسته از شاگردان نخبه¬ای که تفکرات جماعت برایشان مقبولیت داشت را حفظ کند. شاگردی فعال و مبلّغ به نام «حنان اللحام» که سرکردگی بخش ویژه زنان را بر عهده داشت، باعث شد تا تفکرات این جماعت در میان محافل زنان با اقبال بیشتری روبه¬رو شود. همچنین «خالص جلبی» داماد جودت سعید، یکی از نویسندگان و متفکران مشهور اسلامی در نهادینه کردن این تفکر نقش داشت. مجموعه¬ای از عناصر فعال که پیرامون «عبدالأکرم السقا» شیخ سلفی در شهر «داریا» گرد آمده بودند نیز در جریان نهادینه کردن آن مؤثر بودند.
اصل «نه به خشونت» صرفا یک ایدئولوژی روشنفکرانه دینی نبود؛ بلکه در جوهره خود تفکری سیاسی و اصلاحطلبانه به شمار می¬رفت. علی¬رغم اینکه جودت سعید شیخ جماعت، هیچگاه از هیچ یک از آرمان¬های سیاسی شخصی خود حرفی نزد، ولی تمایل خود به تغییر نرم نظام سیاسی را مخفی نکرد. حادثه بازداشت «جماعت داریا» در سال 2003 از گسترش دامنه نفوذ تفکر «نه به خشونت» سعید جودت حکایت دارد. صبح روزی که بغداد سقوط کرد، نزدیک به یکصد جوان، تظاهراتی آرام به راه انداختند و شعارهایی مبنی بر تحریم کالاهای آمریکایی، مبارزه با فساد و تمیز کردن خیابان¬های شهر سر دادند؛ ولی مقامات دولتی، 24 تن از تظاهرکنندگان را در 3 مه 2003، بازداشت کردند و آنان را به دادگاه¬های نظامی میدانی فرستادند؛ زیرا به جریان دینی ـ اسلامی سلفی منتسب بودند؛ هرچند که این جریان با خشونت بیگانه بود.
سقوط بغداد نقطه عطفی برای سرکرده جماعت سلفی «نه به خشونت» بود. شیخ جودت سعید از آن تاریخ در تمام محافل و نشست¬های هم¬اندیشی عمومی، با لباسی یکدست سفید ظاهر می¬شد که عبارت دستنویس «اتحادیه اروپا» روی آن نقش بسته بود. او با این عبارت، تفکر سیاسی خود را به صورت خلاصه بیان مینمود؛ یعنی به جای درگیری و خشونت، باید راه¬حل اتحاد بر پایه منافع را برگزید. این ظهور اعتراضآمیز به منزله نخستین فعالیت آشکار او بود که حکایت از مواضع سیاسی او داشت.
این جماعت به تفکر سیاسی اهتمام بیشتری ورزید؛ هرچند که در این زمینه از اصطلاحات دینی ـ قرآنی بهره می-جست. این امر باعث شد تا سرکرده این جماعت به یکی از برجسته¬ترین افرادی تبدیل شود که اعلامیه تغییر نرم و دموکراتیک قدرت در دمشق را امضا نمود. معارضان سیاسی، اعم از احزاب و افراد مستقل، به جمع¬آوری امضا پرداختند و تعدادی از شاگردان جودت سعید به سمت مخالفت آشکار با دولت گام برداشتند. زمانی که انقلاب نرم و مسالمتآمیز در اواسط مارس 2011 به راه افتاد، ستاره اقبال شیخ جودت درخشش بیشتری یافت. بخش¬ چشمگیری از جوانان، در جریان سلفیت «نه به خشونت»، تفکری اسلامی و مناسب یافتند که می¬توان بر آن تکیه نمود. وجود تصاویر و سخنان شیخ جودت، شخصیت برجسته جماعت در پلاکاردهای تظاهرات مسالمتآمیز، به امری مرسوم تبدیل شد. سلفیت «نه به خشونت» در این زمان، در اوج دوران طلایی خود به سر می¬برد؛ ولی این شکوفایی چند ماه بعد رو به افول نهاد؛ یعنی زمانی که سرکوب¬ها شدت گرفت. مدتی بعد، اعتراضات مسالمتآمیز به انقلابی مسلحانه تبدیل شد و تفکر سلفی «نه به خشونت» دیگر از آن توجه و نفوذ سابق برخوردار نبود.
سلفیت انقلابی و مسلحانه
میراث اسد و حافظه تاریخی سوریه نسبت به حوادث دهه هشتاد که دولت اصرار داشت جراحات آن بهبود نیابد و اثر تنبیهی آن همچنان ادامه یابد و همچنین سیاست¬های دولت در زمان بشار اسد که از تغییر و تحولات اساسی در آن حکایت دارد و انعطافی مهم در شالوده آن را نشان می¬دهد، همه این موارد ناشی از آن است که برخورد دولت با گروه¬های دینی، دستخوش تغییر و تحول گردید و اصول سیاسی مبنی بر مذاکره و معادلات اجتماعی داخلی، جای خود را به اصول امنیتی صرف و مبتنی بر کنترل شدید داد که اساس آن را ایجاد خوف و ارعاب و تأمین منافع سیاست خارجی دولت تشکیل می¬دهد. تمام اینها، دیری نپایید که خشم گروه¬های سلفی را برانگیخت و تغییر و تحولات مهمی در آرمان¬های سیاسی آنان پدید آورد.
مقامات دولتی رویکرد امنیتی در پیش گرفتند؛ بدون اینکه بازتاب¬های اجتماعی و سیاسی آن را بر جامعه سوریه در نظر بگیرند؛ بهویژه که دولت از تمام قدرت¬های اسلامی عبور کرد و تمام فضای دینی را تحت سیطره خود قرار داد و در نهادهای مربوط به آن مداخله نمود؛ مثلا: تصمیم غیرمستقیم مبنی بر انحلال انجمن¬های خیریه داخلی که با تحمیل شوراهایی به نمایندگی از دولت صورت گرفت. برخی از افرادی که در انتخابات شهرداری¬ها پیروز شدند را به سبب گرایش دینی آنان کنار نهادند و ضیافت افطار سالانه که با حضور شیوخ و علمای دین برگزار میشد، لغو گردید. علاوه بر این، زنانی که پوشیه می¬زدند، از تدریس محروم گشته و به مشاغل اداری ارجاع داده شدندغ یعنی مشاغلی که ارتباطی با تدریس ندارد. تمام این تصمیمات در سایه فضای انقلابی گرفته شد؛ انقلابی که از تونس آغاز شد و سوریه را به بشکه باروتی تبدیل کرد که یک جرقه کوچک برای انفجار آن کافی بود.
انقلاب مانند انفجاری پدیدار شد. هیچکدام از تشکیلات حزبی، با اشکال مختلفشان نقشی در ایجاد آن نداشتند و همانند دیگر نیروهای اجتماعی بدان وارد شدند؛ لذا هیچکدام نیز نقش رهبری در انقلاب نداشتند. در ماه¬های ابتدایی انقلاب، سلفیت سنتی و جهادی نیز خارج از چارچوب وقایع قرار داشت و هیچ تشکیلات حزبی یا جنبشی سلفی وجود نداشت. سلفی¬هایی که به صفوف مردمی و مسالمتآمیز انقلاب پیوستند، در اقلیت بودند و حضوری فردی داشتند. بسیاری از آنان در شمار قربانیان حوادث دهه هشتاد بودند؛ لذا در پشت پرده انقلاب شرکت جستند.
حوادث «بابا عمرو» انقلابی در روحیه عموم ایجاد کرد. انقلاب نرم و مسالمتآمیز ده ماه ادامه یافت و سراسر کشور را فراگرفت و بسیاری از سوری¬ها را علیه دولت اسد بسیج کرد؛ ولی حوادث «بابا عمرو» معترضان را متقاعد کرد که دولت ممکن است از کشتن تظاهرکنندگان با گلوله فراتر رود و آنان را با تانک¬ و هواپیما بمباران کند. این امر سبب شد تا زمینه برای تشکیل گروه¬های نظامی فراهم آید؛ گروه¬هایی که هدف آنها جلوگیری از قتل شهروندان و تظاهرکنندگان و در مرحله بعد، حراست از محله¬ها و شهرها عنوان شد. دیری نپایید که هدفشان به سرنگونی قدرتمندانه دولت ارتقا یافت. علی¬رغم اینکه نخستین گردان¬های ارتش آزاد در تابستان 2011 پدیدار شد، ولی تغییر و تحول کلی مبنی بر متقاعد شدن انقلابیون سوری برای دست زدن به فعالیت مسلحانه در این زمان آغاز شد و گردان-های نظامی اعلام وجود کردند. این گردان¬ها در ابتدا متشکل از افراد جداشده از دولت بودند و داوطلبان مردمی به صورت روزافزون بدان پیوستند.
استراتژی اسد این بود که مراکز استان¬ها را تحت کنترل فشرده قرار بدهد؛ چراکه بقای نظام در گروی حفظ این مراکز بود؛ لذا نواحی حومه در شرایطی قرار گرفت که اجازه می¬داد تا فعالیت¬ها با آزادی بیشتری در آن انجام شود. این امر انقلاب را به انقلاب حومه¬ای تبدیل کرد و تمام شهرها با تأخیر بدان پیوستند. زمانی که کار ایجاد لشکر آغاز شد، بیشتر گردان¬ها در حومه تشکیل شدند و مدتی بعد خیزش خود را به سمت شهرها آغاز کردند. با توجه به اقتضای محیط، یعنی فقر، نبود رشد و توسعه و به حاشیه راندهشدن، محیط حومه شهرها آمادگی بیشتری برای پذیرش تفکر افراطگرایانه سلفی داشت. همچنین پاره¬ای موارد باعث شد تا زمینه¬ها برای ترویج تفکر افراطی و ساده فراهم گردد؛ ازجمله: 1. خشونتی که دولت سوریه علیه مردم به کار گرفت و به شکل کشتارهای مذهبی نشان داده شد؛ 2. امیدها نسبت به مداخله جامعه بین¬المللی برای حمایت از غیرنظامیان به ناامیدی تبدیل شد؛ 3. دخالت ایران با سبک و سیاق مذهبی رو به افزایش نهاد؛ 4. تفکری با رنگوبوی سلفی در میان بیشتر گردان¬های مسلح ترویج میشد و سبب شد تا سلفیت نقشه جدیدی در سوریه ترسیم کند.
تفکر افراطی و ساده می¬تواند با ایثار و صلابت بیشتری به مقابله با خشونت دولت برخیزد. این امر بستری ایدئال برای سلفیت در میان مبارزان فراهم کرد؛ ولی نقشه سلفیت زمانی کامل شد که «جبهه النصرة لأهل الشام» پا به عرصه نهاد و در ژانویه سال 2012 عملیات خود علیه نیروهای دولتی و شبهدولتی را آغاز کرد.
نقشه سلفیت جدید
جاذبه سلفیت ضدخشونت رو به افول نهاد؛ حال آنکه سلفیت جهادی نفوذ خود را گسترش میداد. با پراکنده شدن گردان¬ها، امکان ترسیم نقشه جزئی برای موقعیت آنها دشوار گردید؛ لذا بسیاری از این گردان¬ها همزمان با افزایش نیروهای داوطلب و افزایش پیروزی¬های میدانی، دچار تغییر و تحول می¬شدند یا در معرض نابودی قرار می¬گرفتند. در این وضعیت، درست نیست که نقشه سلفیت و گردان¬های نظامی آن، تنها برگرفته از اسامی گردان¬ها باشد؛ زیرا این اسامی همیشه گرایش¬های واقعی سلفی را منعکس نمیکند. گاهی نامهای عملگرایانه برمی¬گزینند که هدف آن، جذب حامیان مالی خلیج می¬¬باشد، یا به عناوین کلی دینی روی می¬آورند که بخشی از ذهنیت دینی ملت را تشکیل می¬دهد. دیری نپایید که نوعی تمایز و تفاوت میان گردان¬های اسلامی ـ جهادی و گردان¬های ارتش آزاد رخ نشان داد. در شرایطی که گردان¬های اسلامی ـ جهادی متحد و سازمانیافته به نظر می¬رسیدند، گردان¬های ارتش آزاد از نظر تشکیلاتی سست و ضعیف می¬نمود و به دنبال این ضعف در مقایسه با گردان¬های جهادی، قدرت تأثیرگذاری کمتری داشت.
1. «النصره»؛ نسل سوم سلفیت جهادی
زمانی که تظاهرات در اواخر تابستان 2011 به اوج خود رسید، مبارزان سوری در دولت اسلامی عراق (داعش) تصمیم گرفتند برای شناسایی به سمت حومه شمالی و جنوبی حرکت کنند. نتایج به دست آمده، به نظامی کردن انقلاب انجامید؛ لذا مجموعه¬ای از گردان¬های کوچک تشکیل شد که عنوان «کتائب النصرة لأهل الشام/گردان¬های یاری اهالی شام» را برای خود برگزید. در میان برخی عناصر آن، مبارزان خارجی نیز دیده می¬شوند. این مجموعه¬ها از حمایت مالی و نظامی «ابوبکر البغدادی» سرکرده دولت عراق برخوردارند و در ژانویه 2012 اعلام وجود کردند.
سرکردگان «جبهه النصره» از تجربه مبارزات «دولت اسلامی عراق» و شکست آن، استفاده کردند. آنان کوشیدند تا تمام افراد باتجربه در عراق، افغانستان و حتی لبنان را جذب کنند. بیشتر این افراد در زندان نظامی «صیدنایا» ارتباطات مستحکمی با یکدیگر برقرار کردند. سلفی¬های جهادی و غیرجهادی در اینجا بازداشت می¬شدند. آنان تصمیم گرفتند که ابتدا برای به دست آوردن یک پایگاه اجتماعی فعالیت کنند؛ پایگاهی که در اثر جریان¬های بیداری از دست دادند؛ لذا گفتمان جبهه النصره با خطمشی نظامی متمایز گردید. آنان سرنگونی دولت اسد، مبارزه با شیعه که علویان نیز جزئی از آنان به شمار می¬روند و مقابله با ایران را هدف خود قرار دادند؛ ولی جبهه النصره به مرحله پس از دولت اسد اشاره¬ روشنی نکرد. نه معارضان سیاسی و نه معارضان نظامی نمی¬توانستند همکاری جبهه النصره را نادیده بگیرند و دست رد به سینه آن بزنند. علی¬رغم اینکه در ارتباط آن با القاعده تردیدهایی وجود داشت و نسبت به شخصیت «ابومحمد الجولانی» سرکرده آن شناختی نداشتند.
دو مقطع مهم برای جبهه النصره
نخست: زمانی که ایالات متحده در 5 دسامبر 2012 اعلام کرد که نام این جبهه نیز در فهرست تروریسم درج شده است.
دوم: زمانی که ابوبکر البغدادی از بیعت جبهه النصره با داعش خبر داد و تشکیل «دولت اسلامی عراق و شام» را اعلام کرد. وقتی آمریکا ارتباط جبهه النصره با عراق را فاش کرد، سبب شد تا این جبهه پرده از تمام عملیات¬های خود بردارد؛ عملیات¬هایی که در قالب ویدئوهایی با کیفیت بالا به تصویر می¬کشید و در گستره وسیعی آن را پخش میکرد. ناامیدی زجرآور ناشی از پایبندنبودن ایالات متحده به وعده¬هایش، واکنشی متناقض در پی داشت و النصره در جهت فشرده کردن حمایت و اعتماد ملی و تحمیل سلطه خود، از آن بهره¬برداری نمود، تا جایی که معارضان سیاسی در چهارمین کنگره دوستان سوریه، خود را ناچار به دفاع از جبهه النصره دیدند. این کنگره در مراکش برگزار گردید.
تلاش ابوبکر البغدادی برای مطیع کردن جبهه النصره و ضمیمه نمودن آن به خود، سرکرده جبهه را برآن داشت تا به سرعت با الظواهری اعلام بیعت کند و از این تبعیت اجباری خلاصی یابد؛ ولی این تصمیم به ایجاد تفرقه در صفوف جبهه انجامید و پایه¬های همبستگی تودهپسند و ملموس آن را با خشونت لرزاند؛ چراکه بیشتر مبارزان با این پیوند آشنا نبودند؛ لذا دو جریان شکل گرفت:
1. جریانی که خواهان حمایت از فعالیت اجتماعی تدریجی برای روی کار آوردن خلافت اسلامی جهانی بودند؛
2. جریانی که از روی کار آوردن دولتی اسلامی در شام حمایت میکند تا زمینه برای ایجاد خلافت اسلامی جهانی فراهم شود.
سرکردگان سوری و باسابقه جهاد که عضو تشکیلات «الطلیعه المقاتله» بودند و به جهاد افغانستان پیوستند، مانند «ابوبصیر الطرطوسی» اعلام بیعت با الظواهری را اشتباه دانستند و آن را خطری جبرانناپذیر برای فعالیت جهادی در سوریه و خدمتی بزرگ برای دولت این کشور به شمار آوردند.
وقتی مجاهدان افغانستان را نسل اول القاعده بدانیم، مبارزان عراق به عنوان نسل دوم این تشکیلات و جبهه النصره به عنوان نسل سوم القاعده (جهاد جهانی) شمرده میشوند. در نسل سوم، گرایش اجتماعی ـ مردمی آشکاری دیده می-شود و تغییر و تحول در رویکرد، به امری رایج میان سرکردگان جبهه النصره تبدیل شد که در دو جنبه خود را نشان داد: 1. گرایش سرکردگان آن از جمله «ابومحمد الجولانی» به سمت فعالیت تدریجی، یعنی حرکت از دامنه به سمت قله؛ 2. انتقال از فعالیت اجتماعی به فعالیت نظامی.
ولی سرکردگان النصره اهل سوریه و در بیشتر موارد شهرنشین بودند. برخی از آنان در مورد این مراکز با تعصب برخورد می¬کردند؛ درحالیکه پایگاه¬های مردمی آن بیشتر در مناطق حومه بود.
در نوامبر 2012 تشکیلات جدیدی به نام «مجلس شورای مجاهدان» در شهر حلب و شرق سوریه اعلام حضور کرد که یادآور دو تشکیلات بود: 1. تشکیلاتی که در سال 2006 با تفکر سلفیت جهادی ـ جهانی در عراق تشکیل شد؛ 2. تشکیلاتی که در سال 2010 در غزه ایجاد شد. برعکس جبهه النصره که با القاعده در ارتباط است، تشکیلات مجلس شورای مجاهدان با القاعده ارتباطی ندارد و آن پیشرفت¬ و تغییر و تحول فکری جبهه النصره در مجلس شورا نمودی نداشت و این تشکیلات به عنوان یک تشکیلات معمولی همچنان فعال است. از سوی دیگر برخی تشکل¬ها درصدد بودند تا پا جای پای جبهه النصره بگذارند؛ مانند: «جیش الصحابة فی بلاد الشام/ارتش صحابه در سرزمین شام» (سپتامبر 2012) و «جند الشام» در حلب (آگوست 2012). ولی این تشکل¬ها هیچگاه موفق نشدند و برخی تجزیه و برخی دیگر به حاشیه رانده شدند.
«مهاجران» یعنی همان مبارزان غیرسوری، بنابر دلایل مختلف به سوریه وارد شدند: پیشقراولان آنان از سوی عراق برای یاری همرزمانشان در جبهه النصره پا به خاک این کشور نهادند؛ سپس ورود سایرین، از طریق شبکه¬های اجتماعی ویژه و با انگیزه¬های سیاسی منحصر به خود ادامه یافت. مثلا لیبیایی¬ها انگیزه خود را انتقام از دولتی که به کمک قذافی آمده بود، عنوان کردند و چچنی¬ها در سوریه علیه روس¬ها می¬جنگیدند.
اهداف سیاسی ناشی از دو قطبی اسلام ـ لائیسم در کشورهای بهار عربی باعث شد تا در مورد آمار مهاجران بسیار مبالغه شود؛ ولی در واقع، امروز تعداد همه آنها در سراسر سوریه روی هم رفته با تابعیت¬های مختلف، به بیش از دوهزار مبارز نمی¬رسد. مهاجران الگویی مبتنی بر تفکر جهادی القاعده در عراق را به تصویر می¬کشند. آنان از روحیه ایثار برجستهای برخوردارند و حکایت شجاعت استثنایی آنان شهره آفاق گشته است؛ به گونه¬ای که بیشترین تعداد شهادتطلبان را به خود اختصاص دادند؛ ولی علی¬رغم این امتیازات، ایدئولوژی آنان از سوی عموم سوری¬ها پذیرفته نشد. شخصیت یک فرد شامی شهرنشین که به فضای باز و آزادی عادت نموده، نمی¬تواند این میزان از افراطگرایی را بپذیرد؛ لذا این مهاجران در قالب گردان¬هایی معروف به «گردان¬های مهاجران» در حومه شمالغربی سوریه منزوی گشتند و اکنون بدین نتیجه رسیدهاند که حضورشان در سوریه، حضوری موقت میباشد.
2. مجاهدان خلافت جهانی که به عقب افتاده بود
علی¬رغم اینکه تمام جنبش¬های جهادی سلفی، در تفکر خلافت جهانی اسلام با یکدیگر اشتراک نظر دارند، ولی نیروهای سلفی جهادی در سوریه، با خطمشی¬های متفاوتی متمایز می¬گردند که دستاورد تجربیات آنها در دست و پنجه نرم کردن با دولت، گردان¬ها و محیط سوریه می¬باشد. لذا نوعی سلفیت جهادی پدید آمد که به وجوب قیام علیه دولت سوریه ایمان دارد؛ ولی سلفیت اسلامی، فعالیت در محدوده موازین را موقتا متوقف و در راستای پیادهسازی تدریجی این موازین عمل کرد و تفکر خلافت جهانی را نیز به تعویق انداخت. این جریان جدید جهادی ـ منطقه¬ای شباهت بسیاری به جریان جهادی ـ سلفی ملی دارد و با جبهه النصره وجوه اشتراک بسیاری دارد؛ لذا به دلیل تفاوت فکری اندکی که میان آنان دیده می¬شود، ارتباطات ویژهای با جبهه النصره برقرار نموده است. برخی از این گردان¬ها عبارتند از: «کتائب احرار الشام» که در 25 ژوئیه 2012 در حومه شمالی ادلب تشکیل شد و یک سال بعد یعنی در فوریه 2013 به «حرکة أحرار الشام الإسلامیة» تبدیل شد؛ گردان¬های «نورالدین الزنکی» در حومه غربی حلب که در اکتبر 2012 تشکیل شد؛ گردان¬های «الطلیعه المقاتله» که در آگوست 2012 پدید آمد و «جنبش اسلامی فجر» در حومه شرقی حلب که در نوامبر 2012 تأسیس شد.
به جز گردان¬های «الطلیعة المقاتله»، در میان صفوف بیشتر گردان¬های دیگر، برخی از مبارزان خارجی به چشم می-خورند که با عنوان «مهاجران» شناخته می¬شوند و در برابر آنان «انصار» یعنی مبارزان داخلی قرار دارند. حمایت مالی غیررسمی دولتهای خلیج، برخلاف حمایت مالی دولتی خلیج، نقش مهمی در تقویت این گردان¬ها ایفا کرد؛ زیرا حمایت دولتی محدود و بی¬ثبات است.
3. مجاهدان سلفی سنتی
در حومه شرقی دمشق، تشکیلاتی سلفی به سرکردگی «شیخ زهران علوش» تشکیل شد. وی فارغالتحصیل دانشگاه اسلامی مدینه منوره بود. این تشکیلات با عنوان «لواء الاسلام» در مارس 2012 پدید آمد و بر تفکر سلفی ـ وهابی مبتنی بر فقه حنبلی تکیه دارد. سرکردگان آن معمولا به سلفیت کلاسیک و سنتی گرایش دارند و درک سیاسی آنان از دولتی اسلامی در چارچوب دولت ملی فراتر نمی¬رود. باید توجه داشت «دوما» که به عنوان سنگر انقلاب در حومه شرقی دمشق به شمار می¬رود، تنها سنگر حنبلی در سوریه نیز شناخته می¬شود.
این تشکیلات بزرگ¬ترین گروه مبارز سوریه در اطراف پایتخت این کشور است. در واقع همین تشکیلات بود که مقر امنیت ملی در منطقه «الروضه» دمشق را منفجر کرد. در این انفجار، «آصف شوکت» داماد رئیسجمهور (شوهرخواهر بشار اسد)، «داوود الحجة» وزیر دفاع، فرمانده ارتش، جانشین وی و تعدادی از افسران ارشد جان باختند. علی¬رغم گرایش¬های سلفی سرکردگان آن، ولی سلفیت آنان با گرایشهای اسلامگرای سنتی تلاقی پیدا کرد؛ گرایشهایی که با وقوع جنگ، سخت و محکم گردید؛ لذا بیشتر گردان¬های پیوسته به این تیپ، یا گردان¬هایی که زیر پرچم «تجمع أنصار الإسلام فی بلاد الشام» گرد آمدند، مانند: گردان¬های «الصحابه» و «احفاد الرسول» که در آگوست 2012 تشکیل شدند، در واقع بیشترشان مسلمانان سنتی و محافظه کار بودند که در کارنامه خود سابقه گرایشهای سیاسی ـ اسلامی یا تشکیلاتی ندارند.
گردان¬های الانصار در ژانویه 2012 در حومه «حمص» تشکیل شدند. آنها الگویی ایدئال از تفکر سلفی سنتی را به تصویر کشیدند؛ چراکه گفتمانی متمرکز بر عقاید و رفتار و مبتنی بر دیدگاه سلفیت داشتند. این گردان¬ها در کنار مأموریت جهادی خود، گرایشهای دینی نیز از خود بروز دادند که بهویژه خود را در ارتباط میان گردان¬ها و در جهت¬دهی به رفتار مبارزان در گردان¬های دیگر نشان داد.
بسیاری از گردان¬ها با هدف جذب منابع مالی، رفتهرفته گرایشهای سلفی از خود بروز دادند. این گرایشها گاهی در اسم و گاهی در گفتمان گردان تجلّی یافت؛ ولی نه به این معنا که بسیاری از گردان¬¬هایی که به سلفیت سنتی روی آورده¬اند، در جذب حامی مالی موفق عمل کرده¬اند. از جمله آنها می¬توان به موارد زیر اشاره نمود:
1. مهم¬ترین تیپ¬های ارتش آزاد مانند تیپ «التوحید» که در حومه شمالی شهر حلب تشکیل شد و «عبدالقادر الصالح» و «عبدالعزیز سلامه» سرکردگی آن را برعهده دارند. این دو به تفکر سلفی گرایش دارند؛ 2. تیپ¬های «صقور الشام» که در 25 نوامبر 2011 اعلام وجود و سرکردگی آن را «احمد الشیخ» برعهده دارد. او در ابتدای تشکیل این گروه، اصرار داشت که وابسته ارتش آزاد هستند؛ ولی مدتی بعد از این تصمیم سر باز زد و گرایشی شدید به سلفیت از خود نشان داد.
4. سلفیت جهادی ـ دموکراسی
بیشتر گردان¬های متشکل از داوطلبان مردمی، گرایش¬های سلفی دارند و زیر چتر «ارتش آزاد» گرد هم آمدهاند؛ البته چتری نمادین، نه تشکیلاتی). در شرایط جنگ و درگیری¬هایی که در سوریه در حال جریان است، این امر قابل درک است؛ ولی سلفیت بیشتر این افراد، سلفیتی سست و بی¬پایه شناخته می¬شود؛ یعنی بیش از آنکه یک سیستم فکری به هم پیوسته داشته باشد، شاهد تفکرات و رویکردهای پراکنده¬ای هستیم که در اثر عکس¬العمل¬های میانه جنگ شکل گرفت. بیشتر این رویکردها دموکراتیک است و بر روی کار آمدن دولتی دموکراتیک و مدرن اصرار دارد. این امر بر تعداد زیادی از گردان¬های متشکل از تحصیلکردگان همان شهرها صدق می¬کند؛ مانند: گردان¬های «ابوعماره» در حلب.
در برخی گردان¬ها نوعی سلفیت اضطرای نیز دیده می¬شود که با واکنش به خشونت و تأثیر طرف¬های حامی مالی مرتبط است. این نوع سلفیت، بیش از آنکه سلفیت اعتقادی محض باشد، سلفیتی عملگرا شناخته میشود؛ مانند: «لواء الحق» که با ادغام گردان¬های حمص در آگوست 2012 تشکیل شد و در این شهر و حومه آن فعالیت می¬کند. همین وضع در مورد گردان¬های فاروق نیز صادق است. این گردان¬ها در نوامبر 2011 با گرد هم آمدن افراد جدا شده از دولت تشکیل شدند. مدتی بعد، در گفتمان و سیاست¬های سرکردگان آن، گرایشی آشکار و تدریجی به سلفیت دیده شد؛ ولی این سلفیت به سلفیت رسمی و دولتی شباهت داشت؛ چراکه سرکردگان مؤسس این گردان¬ها در واقع افراد جداشده از ارتش سوریه بودند که تربیت نظامی ـ لائیک شده بودند و با گرایش سلفی افراطگرا بیگانه بودند.
سلفیت «بدون خشونت» که در فضای جنبشهای مردمی به شکوفایی رسید، دچار تحریف گردید و رنگ و بویی متفاوت یافت؛ ولی سبک و سیاق مردمی خود را حفظ کرد؛ لذا بخش نظامی همچنان به عنوان مفهومی اضطراری و موقت باقی ماند؛ ولی اصل آن همچنان مبنی بر بازگشت به زندگی دموکراتیک و دولتی مدرن بود، تا جایی که بر اثر این تفکر سلفی جدید، گردان¬ها و شورای محلی ـ مردمی در شهری مثل «داریا» به الگویی یگانه و جذاب از یک تشکیلات فعال تبدیل شد که با ویژگی نظارت مردم بر تصمیمات فرماندهان نظامی متمایز می¬گردد.
نتایج و دستاوردها
برخلاف برخی کشورهای عربی، بهویژه مصر، سلفیت سنتی در انقلاب مردمی سوریه از همان ابتدا شرکت داشت؛ ولی انگیزه آنان از این مشارکت مردمی، بیش از آنکه متأثر از رویکردهای دینی بری روی کار آوردن دولتی اسلامی متناسب با الگوی خلافت باشد، به سرنگونی دولت و انتقام از آن مرتبط می¬باشد؛ لذا سلفی¬ها به اَشکال مختلف، تحت پیگرد، تعقیب و دادگاه¬های ظالمانه قرار گرفتند و متحمل رنج و سختی شدند؛ حال آنکه دولت سوریه به صورت برنامه¬ریزی شده، در راستای حمایت و افزایش نفوذ دشمن طبیعی سلفیت گام برمی¬داشت. منظور از این دشمن، «شیعه» مورد حمایت ایران می¬باشد. نمونه ایده¬آل این مشارکت سلفی¬ها را در دو شهر «دوما» و «حرستا» واقع در حومه دمشق می¬توان دید. این دو شهر به عنوان سنگر سلفیت سنتی شام شناخته میشود. ولی زمانی که انقلاب خیمه افکند، به سرعت به سمت فعالیت نظامی پیش رفت و ویژگی¬های دولت مدنظر آنان آشکار شد. آنان دولت خود را دولتی اسلامی ـ مردمی تعریف کردند که به عنوان بخشی از خلافت اسلامی در آینده به شمار خواهد رفت؛ ولی اکنون بر اساس آنچه در بالا گفتیم، سلفیت سنتی تمرکز خود را روی دولت قرار داده است، نه خلافت.
جنبش سلفی در حومه شهرها و حاشیه مراکز استان¬ها، همچنان سنگر خود را حفظ کرد؛ یعنی علی¬رغم همه اتفاقات به صورت یک ترمینال باقی ماند. فعالیت میدانی آن بر پایه نفوذ از حومه به مراکز طرحریزی شده بود و در قلب مراکز استان¬ها تأثیری محدود بر جای نهاد که اغلب به صورتی عملگرا خود را نشان می¬داد؛ به طوری که میتوان گفت: کنش و واکنش با مراکز استان¬ها، نوعی سلفیت سست و قابل تجزیه ایجاد کرد. این امر در نخستین لحظه و با اولین اختلاف پیرامون بنا و ساختار دولت خود را نشان داد.
علی¬رغم اینکه جنگ باعث شد تفکر سلفی در گستره وسیعی ترویج یابد، ولی رواج اضطراری آن، بیشتر به یک ابزار جنگی شباهت داشت؛ زیرا برای اینکه نهادینه شود یا به اعتقادی محکم تبدیل گردد، وقت کافی مصروف آن نشد؛ لذا پس از اینکه جنگ فروکش کند، نقشه جدید گسترش تفکر سلفی دچار تغییر و تحول گسترده¬ای خواهد شد. ولی باید توجه داشت که گرایش جدید سلفی، معمولا در میان مبارزان گردان¬های انقلابی دیده می¬شود و در میان محافل مردمی رونقی ندارد؛ البته با تأکید بر اینکه تأثیر این تفکر، بعدها تا زادگاه و محل رشد اجتماعی آن امتداد خواهد یافت، بهویژه مکان¬هایی که این مبارزان از آن برمی¬خیزند.
سرکردگان ارشد گردان¬ها در عراق، افغانستان و لبنان تجربیات مبارزاتی¬ اندوختند. در عراق سرکردگانی مانند: «ابومحمد الجولانی»، سرکردگان جبهه¬ النصره، برخی سرکردگان «لواءالاسلام» و «احرارالشام»؛ در افغانستان، برخی سرکردگان «الطلیعة المقاتله» و سرکرده گردان¬های «الزنکی» در لبنان و تعداد زیادی از سرکردگان درجه دو و درجه یک، بنابر اتهامات سلفیت یا سلفیت جهادی، در زندان نظامی «صیدنایا» زندانی شدند؛ بهگونهای که بر اساس شبکه ارتباطاتی که در زندان و خارج آن شکل گرفت، به ایجاد گردان¬های سلفی تشکیلشده از آزادشدگان این زندان جهت داد.
تاکنون جنبش های سیاسی ـ سلفی مهمی تشکیل نشده است. علی¬رغم اینکه فعالیت سیاسی غیرمعمولی از زمانی که انقلاب، شکل نظامی گرفت و حتی پیش از آن، نمود پیدا کرد، مانند: جنبش «المؤمنون یشارکون/مؤمنان مشارکت می¬کنند» (نوامبر 2011) و حزب «اصلاح و عدالت» (ژوئیه 2011). ولی هیچکدام از تشکیلات سیاسی تاکنون نتوانسته است به مثابه یک قدرت سیاسی تهدیدآمیز ظاهر شود؛ زیرا هنوز انقلاب به پایان نرسیده و به فعالیت سیاسی صرف و بدون فعالیت نظامی، به عنوان اقدامی بسیار نامطمئن نگریسته می¬شود؛ چون تشکیلات نظامی، ایجاد نیرویی مردمی را آغاز کرده است تا بدین وسیله پایگاهی اجتماعی برای خود بسازد که به کمک آن، بتواند در مرحله پسانظام (دولت سوریه) به رویکردهای ایدئولوژیک خود جامه عمل بپوشاند؛ برای مثال: جبهه النصره با ائتلاف با «لواء التوحید» و تعدادی دیگر از گردان¬ها، هیئتی دینی تشکیل دادند تا این هیئت بتواند خلأ سازمانی، قضایی، خدماتی و امنیتی را در مناطق آزادشده پر سازد. تفکر هیئت دینی در گستره وسیعی رواج یافته است. این تفکر به تفکر گروه¬های افغانی در روزگار جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی و حکومت دستنشانده آن شباهت دارد. یکی از گردان¬های برجسته در حومه شمالی شهر حلب، «هیئت امر به معروف و نهی از منکر» را تشکیل داد. چهبسا که در این زمینه از الگوی عربستانی یا طالبانی این هیئت متأثر گردیده باشد؛ ولی با تنفر چشمگیر اجتماعی روبه¬رو شد.
قطعا همه جنبش¬های سلفی، پس از سرنگونی دولت، با پرسشی دشوار مواجه خواهند بود. این پرسش به ساختار دولت جدید و شیوه روی کار آوردن آن بدون درگیری داخلی مربوط می¬شود. شاید اسلامگرایان، یعنی طرفداران تفکر دولت دموکرات، در مرحله انتقالی، به تنهایی از بیشترین شانس برخوردار باشند؛ زیرا راه¬حلی برای بن¬بست دو قطبی ایدئولوژی به شمار می¬رود. تا زمانی که انقلاب مسلحانه علیه دولت سوریه ادامه داشته باشد، آثار این دوقطبی¬ نیز به صورت فزاینده¬ای خود را نشان خواهد داد.