ولایت تکوینی در پرتو حدیث عبدی

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـیم
قال اللهُ الحکیمُ فی کتابِه الکریم:
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِی الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
وَ یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِی الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
(آیۀ 68 از سورۀ زمر: سی و نهمین سوره، و آیۀ 87 از سورۀ نمل: بیست و هفتمین سوره از قرآن کریم)
مفاد و مُحصَّل این دو آیه اینستکه چون در صور دمیده شود، همۀ موجودات آسمانها و زمین میمیرند مگر کسانی که خدا بخواهد. پس اوّلاً موت برای تمام مخلوقات حتمی است و ثانیاً
صفحه 208
افرادی هستند که مورد مشیّت خدا واقع شده و فَزَع و صَعْقه آنها را نمیگیرد، و در ماهیّت آنان اثری نمیگذارد و لباس مرگ نمیپوشند.
باید دید این افراد چه کسانند و چه مزیّت و خصوصیّتی دارند که حیات آنها تبدیل به مرگ نمیگردد و پیوسته زنده و جاودانند؟ درحالیکه میدانیم تمام موجودات آسمان از فرشتگان و ملائکۀ مقرّب و ارواح قدسیان و حوریان و ارواح صلحاء و شهدائی که از برزخ گذشته و به آسمان رسیدهاند، و نیز تمام موجودات برزخیّه از مؤمنان و کافران، بدون استثناء همه باید در اثر صعقه شربت مرگ را بنوشند و فانی شوند.
مراد از افراد مورد استثناء از مردن در نفخ صور
پس مسلّماً افراد مورد استثناء دارای هویّتی خاصّ و شاکلۀ مخصوصی هستند که از این حکم کلّی الهی معاف شده و این وقایع و حوادث کوبنده و خرد کننده و هلاک کننده که سراسر عالم زندگان را از مُلکی و ملکوتی میگیرد، در آنها اثر نمیگذارد.
پس آن نشان الهی و صبغۀ رحمانیّه نسبت به آنان بسیار عالی و ارجمند است که آنها را از میان جمیع خلائق ممتاز گردانیده است.
از طرفی در قرآن کریم آمده است:
لَا ٓ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ.[189]
«هیچ معبود و مقصودی جز ذات مقدّس حضرت احدیّت نیست؛ تمام اشیاء هلاک شونده هستند، مگر وجه او.»
در اینجا مییابیم که آنچه از دستبرد هلاک مصون است،
صفحه 209
وجهُ الله است، وجه خدا.
و نیز در قرآن مجید آمده است:
کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَ یَبْقَی' وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَـٰلِ وَ الاء کْرَامِ. [190]
«تمام افرادی که روی زمین هستند بدون استثناء فانی میشوند؛ و وجه پروردگار تو که دارای جلال و عظمت و احسان و نعمت است باقی خواهد ماند.»
در اینجا نیز وجهُ الرّبّ را که همان وجهُ الله است استثناء فرموده و نیز دو صفت جلال و اکرام را برای آن وجه مقرّر داشته است.
و در واقع وجهُ الله دارای دو صفت جلال و جمال است زیرا که مرجع اکرام به احسان و نعمت دادن است که از صفات جمال است؛ و جلال، عظمت و اُبّهت است که در مقابل جمال ذکر میشود.
و در این آیۀ مبارکه دو صفت جلال و إکرام را صفت وجه قرار داده است، نه صفت ربّ. یعنی وجه ربّ تو دارای جلال و جمال است. و نمیخواهد بگوید: ربّ تو این دو صفت را دارد زیرا ذُوالْجَلَـٰلِ مرفوع است و صفت وجه قرار میگیرد، و گرنه میبایست گفت: ذِی الْجَلالِ که صفت ربّ قرار گیرد.
بنابراین علاوه بر آنکه از این آیه استفاده میشود که وجهُ الرّبّ که همان وجه خداست پیوسته باقی و جاودان است، نیز از آن بدست میآید که این وجه خدا دارای دو صفت جلال و جمال
صفحه 210
است.
و نیز میدانیم که دو صفت جلال و اکرام، صفت اسم خدا نیست بلکه صفت خود خداست.
تَبَـٰرَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلَـٰلِ وَ الاء کْرَامِ. [191]
«بلند پایه و مبارک است اسم پروردگار تو، آن پروردگاری که دارای مقام جلال و اکرام است.»
و از ضمّ این دو آیۀ اخیر به هم، استفاده میشود که وجه خدا از اسم خدا برتر و والاتر است چون ذِی الْجَلَـٰلِ وَ الاء کْرَامِ صفت برای اسم واقع نشده است بلکه صفت برای ربّ قرار گرفته؛ و چون وجه هر چیز در حقیقت نشان دهندۀ خود آن چیز است پس وجه الله و وجه الرّبّ همان ربّ است که در یک جا او را، و در جای دیگر ربّ را بدین دو صفت موصوف گردانیده است.
حال که این مطلب معلوم شد، اگر آیات نفخ صور را ملاحظه نموده و مورد استثناء را در نظر بگیریم و با این آیات ملاحظه و تطبیق نمائیم، بدست میآید که مراد از مَن شَآءَ اللَهُ (آن افرادی که خداوند ارادۀ مردن آنها را نکرده است) همان وجه الله است.
زیرا از تطبیق و مقارنۀ آیات نفخ صور که دلالت بر مرگ همۀ موجودات، إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ دارد و آیات سورۀ قصص و رحمن که دلالت بر فناء و هلاکت هر چیز میکند إِلَّا وَجْهَهُ و وَجْهُ رَبِّکَ، بدون تأمّل استفاده میشود که مَن شَآءَ اللَهُ، وجهُ الله است.
صفحه 211
و چون از آیۀ شریفۀ:
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِی الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی' فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ.[192]
دانستیم که قیام و حضور در نزد پروردگار اختصاص به کسانی دارد که در نفخ صور اوّل مردهاند، و اینانند که بواسطۀ نفخ صور دوّم که نفخ احیاء و زندگی است، زنده میشوند و در برابر پروردگار حضور پیدا میکنند؛ و نیز از آیۀ شریفۀ:
فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِینَ. [193]
دانستیم که بندگان مُخلَصین، حشر و حضور ندارند؛ بنابراین مَن شَآءَ اللَهُ که نمیمیرند، همان کسانی هستند که قیام و حضور ندارند؛ و آنان همان بندگان مُخلَصین خدا هستند.
بندگان مخلص خدا ، وجه خدا هستند
و با تطبیق و قیاس این آیات با آیاتی که در سورۀ رحمن و قصص بیان شده و همۀ موجودات را مژدۀ مرگ میدهد و فقط وجه خدا را باقی میداند، استفاده میشود که وجه خدا که باقی است و بَوار و هلاک بر او عارض نمیشود همان بندگان مُخلَص خدا هستند.
بندگان مُخلَص خدا پس از آنکه از دنیا رفتند، در برزخ توقّف ندارند. در قیامت نیز حشر و حضور ندارند. صیحۀ برزخی اوّل که صور إماته است و صیحۀ دوّم که صور إحیاء است هیچکدام در آنها اثر ندارد، چون از این مراتب و درجات عبور کردهاند و در عالمی
صفحه 212
مافوق عالم برزخ و عالم حشر و نشر و حساب و کتاب و عَرْض و سؤال وارد شده، و وجودشان و سرّشان به حقیقت وجه اللهیّ متحقّق گردیده است که مرگ و بوار و فناء و نیستی در آنجا راه ندارد.
البتّه این مقامات و درجات متعلّق به مُخلَصین است (به فتح لام که اسم مفعول است) نه مُخلِصین (به کسر لام که اسم فاعل است)؛ زیرا که مخلِصین (به کسر) افرادی هستند که در مقام مجاهدۀ با نفسِ امّاره و در طیّ طریق قرب و خلوص و فناء، قدم بر میدارند ولی هنوز وجودشان و سرّشان خالص نشده و مجاهدۀ آنها تمام نشده؛ در گیرودار و کشمکش با نفس امّاره و شخصیّت و أنانیّت هستند و در کلاسهای مختلفۀ این وادی در سیر و سلوکاند.
مُخلَصین به مقام فناء در ذات حضرت احدیّت رسیدهاند
ولی مخلَصین (به فتح) کلاسهای مجاهدۀ آنان به پایان رسیده و به مقام طهارت و پاکی رسیدهاند، چه پاکی در مقام فعل و چه در مقام اخلاق و مَلکات و صفات و چه در مقام سرّ و ذات. از تمام مراحل عبور نموده، پاک و پاکیزه در حرم خدا رفته و به مقام فناءِ در ذات حضرت احدیّت رسیده و مسّ و لمس نمودهاند که: لا یَمْلِکونَ لاِ نْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا وَ لا مَوْتًا وَ لا حَیَوةً وَ لا نُشورًا.
پس دیگر وجودی ندارند تا دچار صعقه و فزع مرگ گردد. و چیزی از خود ندارند که محتاج به حساب و کتاب باشند. آنها حساب و کتاب خود را در دنیا بواسطۀ قدم راستین نهادن در راه لقای حضرت معبود پس دادهاند و پس از مرگ طبیعی دنیوی یکسره به بهشت خُلد و جنّةالذّات قدم گذارده و از نعمتهای لقاء و شهود جمال و جلال
صفحه 213
حضرت احدیّت متنعّم و بهرهمند هستند.
فَأُولَـٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ. [194]
یکسره در بهشت میروند و در آنجا بدون حساب مورد روزیهای پروردگارشان قرار میگیرند.
باری، احوالات ومقامات مخلَصین خارج از حوصلۀ غیر آنها از افراد بشر است. زیرا پاداش و نتائج اعمال آنان به فکر و اندیشۀ کسی نمیگذرد و در خور شاهباز بلند پرواز عقل و افکار عقلاء و دانشمندان نیست. و عقابهای فکر و هوش و درایت، با تمام قدرتِ بالهای متین و استوار خود، اگر بخواهند بوئی از آن حالات و مقامات را استشمام کنند نمیتوانند.
غیر از ذات مقدّس حضرت معبود چیزی جزای آنها نیست. در اینصورت درجات آنها چگونه درخور فهم و دانش بشر و در حوصلۀ اندیشه و فکر قرار گیرد؟
از تفسیر صغیر فضل بن حسن طبرسی نقل است که گفته است:
در حدیث وارد شده است که:
یَقُولُ اللَهُ: أَعْدَدْتُ لِعِبَادِیَ الصَّالِحِینَ مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ، وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لَا خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ؛ فَلَهُ مَا أَطْلَعْتُکُمْ عَلَیْهِ اقْرَءُوا إنْ شِئْتُمْ: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْیُنٍ [195]. [196]
صفحه 214
«خداوند میفرماید: من برای بندگان صالح خود چیزهائی مهیّا کردهام که هیچ چشمی ندیده است و هیچ گوشی نشنیده است و بر اندیشه و خاطرۀ هیچ انسانی خطور نکرده است.
پس برای اوست آنچه من شما را از آن آگاه میکنم؛ اگر میخواهید این آیۀ قرآن را بخوانید که میفرماید:
هیچ نفسی نمیداند آنچه را که من برای بندگان صالح خود (از اندیشهها و فکرها) مخفی نمودهام؛ از چیزهائی که موجب تری و تازگی چشمها گردد.»
و نیز از «أسرار الصّلوة» شهید ثانی: علیّ بن أحمد عامِلی از حضرت صادق علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید:
قَالَ اللَهُ: لَا أَطَّلِعُ عَلَی قَلْبِ عَبْدٍ، فَأَعْلَمُ فِیهِ حُبَّ الاء خْلَا صِ لِطَاعَتِی وَ ابْتِغَآءِ وَجْهِی، إلَّا تَوَلَّیْتُ تَقْوِیْمَهُ وَ سِیَاسَتَهُ. [197]
«خداوند میفرماید: من بر اندیشه وافکار هیچ یک از بندگان خود مطّلع نشدم که در آن محبّت اخلاص در اطاعت من، و جستجوی وجه من بوده باشد، مگر آنکه من خودم بشخصه اصلاح امور او و تدبیر و سیاست او را به دست گرفتم.»
مواهب الهیّه برای مخلَصین
باری، به نصّ و تصریح آیات قرآن کریم، مخلَصین دارای آثار و خصوصیّاتی هستند که دیگران از آن نصیبی ندارند.
أوّل: آنکه به نصّ کریمۀ قرآنیّه، دیگر شیطان را بهیچوجه
صفحه 215
من الوجوه بر ایشان تسلّط و اقتداری نیست.
فَبِعِزَّتِکَ لَا غْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. [198]
بدیهی است که این استثناء تشریعی نیست، بلکه بواسطۀ اقتدار ذاتی مخلَصین در مقام توحید، دیگر برای شیطان قدرتی نبوده، و به علّت ضعف و ناتوانی خود نمیتواند در این مرحله به آنان دست یابد.
باری، چون مخلَصین خود را برای خدا خالص نموده، به هر چیزی که مینگرند، خدا را میبینند و شیطان به هر قسم و کیفیّتی بر ایشان ظهور کند آنان با نظر الهی در آن چیز مینگرند و استفادۀ الهیّه میکنند؛ لذا شیطان از اوّل امر، نزد این طائفه اعتراف به عجز و مسکنت خود نموده و سپر میاندازد؛ وگرنه شیطان ذاتش برای اغواء بنی آدم است و کسی نیست که بخواهد به کسی ترحّم نموده و دست از إضلال او بردارد.
دوّم: این طائفه از محاسبۀ محشر آفاقی و حضور در آن عرصه معاف و فارغ هستند.
در قرآن کریم است: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَـٰوَ 'تِ وَ مَن فِی الا رْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
زیرا همانطور که گفتیم چون این آیه با آیۀ شریفۀ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُون * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِینَ ضمیمه گردد معلوم میشود که این طائفه که از صعقۀ قیامت در امانند، عبارتند از بندگان مُخلَص
صفحه 216
خدا.
زیرا آنان بواسطۀ مراقبت و ریاضات شرعیّه در جهاد انفسیّه کشته شده و به حیات ابدی پیوستهاند و از قیامت عظمای انفسیّه عبور کردهاند؛ و در دوران مجاهده به حساب آنان رسیدگی شده و حال بواسطۀ قتل فی سبیل الله در نزد خدای خود به خلعت حیات ابدی مخلّع و از روزیهای خاصّۀ خزانۀ ربوبی متنعّمند.
قالَ عَزَّ مِن قآئِل: وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَهِ أَمْوَ'تَـا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ. [199]
علاوه بر این میدانیم که احضار، فرع بر عدم حضور است؛ و بندگان مخلَص خدا قبل از پیدایش طلیعۀ قیامت در همه جا حاضر بوده و بر همۀ احوال مطّلع بودهاند چون میفرماید: عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
سوّم: آنچه از پاداش و ثواب به هرکس برسد و در روز قیامت به او عطا شود، در مقابل عمل او خواهد بود، مگر این صنف از بندگان که کرامت الهیّه بر ایشان ماوراء طور و پاداش عمل است.
وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِینَ. [200]
و اگر گفته شود که مفاد این آیه آنستکه گروه معذّبین طبق اعمالشان به پاداش میرسند مگر بندگان نیک خدا که برای ایشان جزا در مقابل عمل نبوده، بلکه پروردگار منّان با ایشان به فضل و کرم خود
صفحه 217
جزا خواهد داد؛ در پاسخ میگوئیم: مفاد آیه مطلق بوده و مخاطب آن اختصاصی به گروه معذّبین ندارد.
علاوه آنکه جزای بندگان به فضل و کرم، منافات با جزا در مقابل عمل ندارد. چه معنای فضل اینستکه در مقابل عمل کوچک، پروردگار منّان جزای بزرگ عنایت میفرماید و در واقع عمل کوچک را بزرگ میشمارد ولی با این همه باز جزا در مقابل عمل واقع گردیده است.
در حالیکه مفاد کریمۀ شریفه غیر از این است. مفاد آیه اینستکه به بندگان مخلَص خدا، پاداش اصلاً در مقابل عمل داده نمیشود.
و نیز در آیۀ دیگر میفرماید:
لَهُم مَا یَشَآءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ. [201]
«برای این گروه هر چه اراده و مشیّت آنان تعلّق گیرد خواهد بود؛ و در نزد ما نیز چیزی زیاده از مقدار اراده و مشیّت آنان برای آنها خواهد بود.»
پس معلوم میشود که از کرامات الهیّه چیزهائی که فوق اراده و مشیّت و بالاتر از سطح فکر و میزان طیران مرغ اختیار و ارادۀ آنها است داده خواهد شد؛ و این نکته شایان دقّت و قابل توجّه است.
چهارم: آنان دارای مقامی منیع و منصبی رفیع و مرتبهای عظیمند که بتوانند حمد و سپاس ذات احدیّت و ثنای الهی را کما هُو حَقّه (همانطور که سزاوار آن ذات اقدس است) بجا آورند.
صفحه 218
قالَ عزَّوجلَّ:
سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِینَ. [202]
و این غایت کمال مخلوق و نهایت منصب ممکن است.
این چهار مزیّت را ما در رسالۀ خود که به نام «لُبُّ اللُباب در سیر و سلوک اُولی الالباب» میباشد و از تقریرات درس عرفانی حضرت علاّمۀ طباطبائی مُدّ ظلّه العالی است بیان کردهایم و در اینجا بمناسبت ذکر نمودیم.
راجع به مقامات مخلَصین و درجات آنها در اخبار وارده از معصومین صلوات الله علیهم أجمعین تفاصیل عجیب و شگفتانگیزی وارد شده است:
در کتاب «محاسن» أحمد بن محمّد بن خالد برقی روایت میکند از عبدالرّحمن بن حَمّاد از حنان بن سَدیر از حضرت أبیعبدالله امام جعفر صادق علیه السّلام از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم که:
قَالَ اللَهُ: مَا تَحَبَّبَ إلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ. وَ إنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ، کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یَبصُرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا. إذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إذَا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ مُؤْمِنٍ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَآءَتَهُ. [203]
صفحه 219
«خداوند عزّوجلّ میفرماید: بندۀ من هیچگونه محبّتش را در دل من جای نمیدهد و موجبات محبّت مرا فراهم نمیکند که در نزد من محبوبتر باشد از آنچه من بر او لازم و واجب گردانیدهام.
و او پیوسته با بجا آوردن نوافل و مستحبّاتی که او را بدانها تکلیف نکردهام محبّت خود را در دل من بیشتر میکند تا جائی میرسد که من محبّ او میشوم؛ و در اینصورت که من محبّ او شدم، من گوش او میشوم که با آن میشنود، و چشم او میشوم که با آن میبیند، و زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، و دست او میشوم که با آن اخذ میکند، و پای او میشوم که با آن راه میرود.
زمانی که مرا بخواند، اجابت میکنم و هنگامی که چیزی از من مسألت کند به او عطا مینمایم.
و هیچگاه من در کاری که خود بدون واسطه و اسباب فاعل آن کار بودهام، برایم درنگ و تردید حاصل نشده است مانند وقتی که خود میخواهم روح بندۀ مؤمنی را قبض کنم که او از مرگ کراهت دارد و من از آزار و ناراحتی او کراهت دارم.»
حدیث قدسی: عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی
این روایت را مجلسی در «بحار الانوار» جلد پانزدهم، جزء دوّم، بابُ حبّ الله تعالی، در صفحۀ 29 آورده است.
ابن فهد حلّی در «عُدّة الدّاعی» میگوید: فِی الْحَدِیثِ الْقُدْسِیِّ:
یَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا غَنِیُّ لَا أَفْتَقِرُ؛ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ، أَجْعَلْکَ غَنِیًّا لا تَفْتَقِرُ. یَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ؛ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ، أَجْعَلْکَ حَیًّا لَا تَمُوتُ. یَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ؛ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ، أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ. [204]
صفحه 220
«در حدیث قدسی وارد است که خداوند عزّوجلّ خطاب به بندۀ خود میفرماید:
ای پسر آدم! من بینیازی هستم که هیچگاه نیازمند نمیشوم؛ مرا اطاعت نما در آنچه تو را امر کردهام، تا در نتیجه تو را بینیازی قرار دهم که نیازمند نشوی.
ای پسر آدم! من زندهای هستم که هیچگاه نمیمیرم؛ مرا اطاعت کن در آنچه ترا امر کردهام، تا در نتیجه ترا زندهای قرار دهم که نمیری.
ای پسر آدم! من به چیزها میگویم: بشو، میشود؛ مرا اطاعت کن در آنچه ترا امر کردهام، تا در نتیجه ترا قرار دهم بطوریکه به چیزها بگوئی بشو، میشود.»
و حافظ رجب بُرْسی در «مَشارق أنوار الیقین» گوید:
وَرَدَ فِی الْحَدِیثِ الْقُدْسِیِّ: إنَّ لِلَّهِ عِبَادًا أَطَاعُوهُ فِیْمَا أَرَادَ، فَأَطَاعَهُمْ فِیمَا أَرَادُوا؛ یَقُولُونَ لِلشَّیْءِ: کُنْ فَیَکُونُ.[205]
«در حدیث قدسی وارد است که خداوند عزّوجلّ میفرماید:
حقّاً برای خدا بندگانی هستند که او را در آنچه بخواهد اطاعت میکنند، پس خدا نیز آنها را در آنچه بخواهند اطاعت میکند؛ آنها به چیزهائی که بخواهند تحقّق پیدا کند میگویند: بشو میشود.»
احوالات و مقامات مُخلَصین
بندگان مخلَص خدا بهیچوجه برای خود علم و حیات و قدرتی نمیبینند
آری! چون اینان قدم راستین در مجاهدۀ با نفس امّاره نهاده و از
صفحه 221
نفس گذشتهاند و به مقام معرفت نفس و بالنّتیجه به ملازم آن ـ طبق اخبار وارده، به مقام معرفت خداوند تبارک و تعالی ـ رسیدهاند و تمام شراشر وجودشان از لوث کدورتهای شیطانی پاک و مطهّر گشته و از رذائل اخلاقی و وجودی یکسره بیرون رفتهاند و جز ذات حضرت احدیّت و رضای او مقصد و مقصودی نداشته و خیمه و خرگاه خود را از دنیا و مافیها و از آخرت و مافیها یعنی از تمام لذائذ دو جهان برون زدهاند و جز تحصیل مقام قرب معنوی و خلوص راهی را نپیمودهاند، بنابراین دیگر برای آنها اراده و خواهشی غیر از اراده و اختیار خدا نیست.
آنها در تمام عوالم، ظهورات و تجلّیات حقّ متعال را ملاحظه نموده، و در مقام شهود اراده و اختیار خدا، غیر از وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّا ٓ أَن یَشَآءَ اللَهُ را لمس و مسّ نکردهاند.
وجود آنان آئینۀ خدانما شده و تمام مراتب خودنمائی را به خاک نسیان مدفون ساختهاند. و نه آنکه عیاذاً بالله در مقابل خدا دکّان باز کردهاند و دارای قدرت و علم و حیاتی جداگانه شدهاند.
این فرعونیّت است.
بلکه قدرت و علم و حیات خود را مندکّ و فانی در قدرت و علم و حیات خدا نموده و بهیچوجه من الوجوه برای خود حیات و علم و قدرتی نمیبینند. و خداوند جلّ و عزّ را یگانه مصدر حیات و علم و قدرت دیده و در مقابل ذات لایتناهی و أزلی و أبدی و سرمدی او، سفرۀ خود را بکلّی جمع نموده و از انتساب این صفات به خود با
صفحه 222
توبه و اعتذار و خجلت و شرمندگی مواجه و برای مدّت غیر محدود از خودیّت برون آمده و به حقّ پیوستهاند.
چه خوب شاعر حکیم و پارسی زبان ما سعدی شیرازی این معنی را بازگو کرده است:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفت این نکته با حق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند بنی آدم و دیو و دَد کیستند
همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند
عظیم است پیش تو دریا به موج بلند است خورشید تابان، به اوج
ولی اهل صورت کجا پی برند که ارباب معنی به مُلکی درند
که گر آفتابست، یک ذرّه نیست و گر هفت دریاست، یک قطره نیست
چو سلطان عزّت، علَم درکشد جهان سر به جیب عدم درکشد [206]
صفحه 223
آنان عالم اعتبارات را جز سرابی نمیپندارند و غیر از اصالت حقّ در تمام عوالم وجود، اصلی را پابند نیستند. در توصیف آنان، عارف عرب زبان چه خوب آورده است:
ألا إنَّ الْوُجودَ بِلا مُحالٍ خَیالٌ فی خَیالٍ فی خَیالِ (1)
وَ لا یَقْظانَ إلاّ أهْلُ حَقٍّ مَعَ الرَّحْمَنِ هُمْ فی کُلِّ حالِ (2)
وَ هُمْ مَتَفاوِتونَ بِلا خِلافٍ فَیَقْظَتُهُمْ عَلَی قَدْرِ الْکَمالِ (3)
هُمُ النّاسُ الْمُشارُ إلَی عُلاهُمْ لَهُمْ دونَ الْوَرَی کُلُّ التَّعالِی(4)
حَظوا بِالذّاتِ وَ الاوْصافِ طُرًّا تَعاظَمَ شَأْنُهُمْ فی ذیالْجَلالِ (5)
فَطَوْرًا بِالْجَلالِ عَلَی الْتِذاذٍ وَ طَوْرًا بِالتَّلَذُّذِ بِالْجَمالِ (6)
سَرَتْ لَذّاتُ وَصْفِ اللَهِ فیهِمْ لَهُمْ فی الذّاتِ لَذّاتٌ عَوالِی(7) [207]
1 ـ آگاه باشید که نظر استقلالی به عالم موجودات نمودن، بدون شکّ خیال در خیال در خیال است.
2 ـ و در عالَم جز اهل حقّ، کسی بیدار نیست. آنان هستند که با خداوند رحمن در هر حال معیّت دارند.
3 ـ و بدون إشکال، اهل حقّ نیز در درجات مختلفهای هستند و مقدار بیداری آنها بر حسب و مقدار کمال آنهاست.
4 ـ ایشانند آن مردمی که به علوّ مقامات آنها اشاره میشود. از برای آنان در نزد عالم آفرینش تمام درجات و مقامات عالیه هست.
5 ـ آنها تدریجاً و رفته رفته در عالم صفات الهیّه گام برداشته و به
صفحه 224
ذات مقدّس رسیده و شأن و منزلت ایشان دربارۀ مسائل مربوط به خداوند ذی الجلال، بزرگ و ارزشمند شده است.
6 ـ گاهی با صفات جلالیّۀ خدا در لذّت بسر میبرند و گاهی با صفات جمالیّه در التذاذند.
7 ـ لذّتهای اوصاف حقّ متعال در وجودشان ساری شده و از برای ایشان در ذات مقدّس لذّتهای بلند پایه است.
درجات و مقامات اینگونه افراد، و ارزش و احترام آنان در نزد خداوند متعال تا حدّی است که به برکت وجود آنان، خداوند عذاب را از روی زمین نسبت به مردم متمرّد و گنهکار بر میدارد.
رفع عذاب از گنهکاران زمین به برکت اولیاء خدا
در «کافی» با سند متّصل خود از أبوحمزۀ ثمالی از حضرت باقرالعلوم علیه السّلام روایت میکند که:
در کتاب تورات اصلی که تحریف نشده است چنین وارد است که:
إنَّ مُوسَی سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: یَا رَبِّ! أَ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَأُنَاجِیَکَ؟ أَمْ بَعِیدٌ فَأُنَادِیَکَ؟ فَأَوْحَی اللَهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیْهِ: یَا مُوسَی أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی.
«حضرت موسی از پروردگارش سؤال کرد و گفت: ای پروردگار من! آیا تو به من نزدیک هستی که با تو بطور نَجوَی و آهسته سخن گویم، یا دور هستی که با تو بطور ندا و فریاد گفتگو کنم؟
خداوند عزّوجلّ بسوی او وحی فرستاد: ای موسی! من همنشین هستم با هر کس که یاد من کند.»
صفحه 225
فَقَالَ مُوسَی: فَمَنْ فِی سِتْرِکَ یَوْمَ لَا سِتْرَ إلَّا سِتْرُکَ؟
فَقَالَ: الَّذِینَ یَذْکُرُونَنِی فَأَذْکُرُهُمْ، وَ یَتَحَآبُّونَ فِیَّ فَأُحِبُّهُمْ؛ فَأُولَـٰئِکَ الَّذِینَ إذَا أَرَدْتُ أَنْ أُصِیبَ أَهْلَ الارْضِ بِسُوٓءٍ، ذَکَرْتُهُمْ؛ فَدَفَعْتُ عَنْهُمْ بِهِمْ. [208]
«حضرت موسی عرض کرد: در پناه و امان تو کیست، در آن روزی که پناه و امانی غیر از امان و پناه تو نیست؟
خداوند وحی فرستاد که: آن کسانی که مرا یاد میکنند پس من هم آنها را یاد میکنم؛ و برای میل و تقرّب به من با یکدیگر اساس دوستی و محبّت برقرار میکنند، پس من هم به آنها محبّت میورزم.
ایشان کسانی هستند که چون من بخواهم مردم روی زمین را به جهت کارهای ناپسندشان عذاب کنم همینکه آنها را به یاد میآورم از عذاب اینان صرف نظر میکنم.»
شرح حالات و مقامات مُخلَصین در احادیث قدسیّه
و نیز در «عُدّة الدّاعی» از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده است که:
قَالَ اللَهُ سُبْحَانَهُ: إذَا عَلِمْتُ أَنَّ الْغَالِبَ عَلَی عَبْدِیَ الاِ شْتِغَالُ بِی نَقَلْتُ شَهْوَتَهُ فِی مَسْأَلَتِی وَ مُنَاجَاتِی؛ فَإذَا کَانَ عَبْدِی کَذَلِکَ فَأَرَادَ أَنْ یَسْهُو حُلْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَنْ یَسْهُو.
أُولَـٰئِکَ أَوْلِیَآئِی حَقًّا؛ أُولَـٰئِکَ الابْطَالُ حَقًّا؛ أُولَـٰئِکَ الَّذِینَ إذَا أَرَدْتُ أَنْ أَهْلِکَ ] أَهْلَ [ الارْضِ عُقُوبَةً، زَوَیْتُهَا عَنْهُمْ مِنْ أَجْلِ
صفحه 226
أُولَـٰئِکَ الابْطَالِ. [209] و [210]
«خداوند سبحانه میفرماید: من زمانی که از اندیشه و افکار بندۀ خودم چنین بدانم که آنچه بر او غالب است اشتغال با من است، من میل و خواست او را به دعا و مناجات با خودم بر میگردانم.
و در اینصورت که بندۀ من چنین شود اگر أحیاناً بخواهد سهو کند و خطائی از او سر زند، من خودم بین او و بین آن ارادۀ خطا حائل میگردم، و مانع از چنین ارادهای میشوم.
حقّاً ایشانند اولیای من؛ ایشانند حقّاً شجاعان و شیران بیشۀ معرفت؛ ایشانند کسانی که چون بخواهم به عقوبت، اهل روی زمین را هلاک گردانم، به خاطر این شجاعان عذاب را از آنان دور مینمایم.»
و نیز در «عدّة الدّاعی» وارد است که در بعضی از احادیث قدسیّه آمده است که خداوند میفرماید:
أَیُّمَا عَبْدٍ اطَّلَعْتُ عَلَی قَلْبِهِ فَرَأَیْتُ الْغَالِبَ عَلَیْهِ التَّمَسُّکَ
صفحه 227
بِذِکْرِی، تَوَلَّیْتُ سِیَاسَتَهُ وَ کُنْتُ جَلِیسَهُ وَ مُحَادِثَهُ وَ أَنِیسَهُ. [211]
«چون من بر دل و اندیشۀ بندۀ خودم مطّلع گردم و ببینم که آنچه بر او غلبه دارد تمسّک به ذکر و یاد من است، من خود بنفسه و بشخصه زمام تدبیر امور او را بدست میگیرم و متولّی انجام مَهامّ او میشوم؛ و من خودم همنشین و همزبان، و هم صحبت و انیس او خواهم بود.»
و نیز در «عدّة الدّاعی» از حسن بن أبی الحسن دَیلمی در کتابش از وهب بن منبَّه حدیثی را که خطابِ خداوند عزّوجلّ به حضرت داود است بیان میکند؛ و از جملۀ فقراتش این است:
یَا دَاوُدُ! ذِکْرِی لِلذَّاکِرِینَ، وَ جَنَّتِی لِلْمُطِیعِینَ، وَ حُبِّی لِلْمُشْتَاقِینَ؛ وَ أَنَا خَآصَّةٌ لِلْمُحِبِّینَ. [212]
«ای داود! یاد من برای کسانی است که مرا یاد میکنند؛ و بهشت من برای کسانی است که مرا اطاعت میکنند، و محبّت من نسبت به کسانی است که به زیارت و لقای من اشتیاق دارند؛ و امّا من خودم دربست اختصاص به محبّان خودم دارم.»
با بیان این مطالب که شرح مختصری از حالات مخلَصین بود دانسته شد که خداوند در تمام امور مخلَصین کفیل و وکیل و ولیّ آنهاست، و آنها از همۀ درجات و مقامات و لذائذ شهویّه و غضبیّه و حبّ جاه و مال و ریاست گذشته و صرفاً و محضاً برای معبود أزل و أبد عمل میکنند؛ و در این صورت زنده هستند به زندگی خداوند
صفحه 228
عزّوجلّ و باقی هستند به بقاء آن ذات متعال.
نفخ صور در آنها اثر نمیگذارد؛ نه نفخ اوّل که نفخ إماته و میرانیدن است و در اینجا إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ آمده و استثنای آنان صریحاً بیان شده است، و نه نفخ دوّم که نفخ إحیاء است؛ زیرا برای آنها مرگی نبوده است تا بدین نفخ زنده شوند؛ بلکه آنها پیوسته زنده و با حیات جاودانی حقّ تبارک و تعالی حیّ و باقی میباشند.
در آن وقتی که آسمانها در هم پیچیده میشود، و عالم از شکل و ترکیب به همان صورت خلقت اوّلیّۀ خود بر میگردد:
یَوْمَ نَطْوِی السَّمَآءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ. [213] «روزی که آسمان را درهم میپیچیم مانند درهم پیچیدن نامههای احکام و دعاوی؛ و همچنانکه آفرینش را ابتدا کردیم به همان نحو اعاده میدهیم.»
وَ السَّمَـاوَات مَطْوِیَّـٰتُ بِیَمِینِهِ. [214] «و آسمانها پیچیده شدگانند به دست قدرت پروردگار.»
مُخلَصین وجه خدا هستند و حقیقت آنان در ملک و ملکوت سیطره دارد
چیزی که باقی است وجه خداست، و مخلَصینِ از بندگان خدا وجه خدا هستند؛ و لذا بوار و هلاک ندارند.
وجه خدا همه جاست؛ تمام عالم آفرینش از نقطۀ نظر ارتباط با خدا، وجه خداست؛ وجه خدا تمام عالم مُلک و ملکوت را فراگرفته، و هیچ ذرّهای را نمییابیم مگر آنکه وجود مقدّس خدا با او
صفحه 229
بوده و معیّت دارد.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ. [215]
«مشرق و مغرب مِلک طِلق خداست؛ پس به هر طرف روی خود را بگردانید و نظر کنید پس آنجا وجه خداست.»
اولیای خدا گرچه بدنشان دارای همین کمّیّت و کیفیّت مشهود است، لیکن واقعیّت و حقیقت آنها که وجه خداست همه جا را گرفته و در مُلک و ملکوت سیطره دارد؛ با همه کس و در همه جا بوده و چیزی از آنها پنهان نیست؛ چون از جزئیّت گذشته و به کلّیّت پیوستهاند. و از زمان و مکان، مدّ شعاع فکری و بینش حقیقی آنان عبور نموده و در اُفقی وسیعتر و با دیدی عمیقتر به جهان مینگرند.
معجزات انبیاء و کرامات اولیاء و ائمّۀ طاهرین سلام الله علیهم أجمعین همه از این قبیل است که در اثر اتّساع نِطاق وجودیِ خود، قادر بر أعمال و افعالی هستند که از افق مردم محدود و مقیّدِ در سجن عالم طبیعتْ خارج، و از اندیشۀ متفکّران عالم بیرون است. آنها از عالم بالا به صورتهای عالم طبیعت مینگرند، و در مصدر قضا و قدر و احکام کلّیّۀ الهیّه قرار گرفته و جانشان از آبشخوار معدن مشیّت سیراب، و از دریای بیکران معارف و حقائق الهیّه إشباع میشوند. و با این کیفیّت، کجا عقول عادیّه که از قبض و تصرّف عالم طبع و مادّه خارج نشده است میتواند از أسرار آنان مطّلع شود؟
علم و قدرت اولیای خدا ، علم و قدرت خداست
میدانیم که علم خدا و قدرت خدا و حیات خدا و سائر أسماء و
صفحه 230
صفاتی که از اینها متفرّع میشوند کلّی و واسع است، محدود و مقیّد نیست.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَ قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا. [216]
«تمام چهرهها و سیماها در برابر عظمت خداوندِ زنده و قیّوم همۀ موجودات، ذلیل و خوارند؛ و کسی که ستم روا داشته و ظلم نموده باشد دست خالی و زیانکار است.»
وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَآءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ. [217]
«به چیزی از علم خدا سیطره و احاطه پیدا نمیکنند مگر به مقداری که خدا بخواهد؛ و کاخ فرمانروائی او تمام آسمانها و زمین را فرا گرفته است.»
اولیاء خدا و مخلَصینِ از هوای نفس، که در صفات و اسماء، متحقّق به صفات و اسماء خدا شدهاند و چون آئینۀ صافی بدون کدورت و غشّ، جمال و جلال خدا را حکایت میکنند؛ از علومی که خدا بخواهد دانا هستند، و به هر کاری که خدا بخواهد توانا هستند.
عالم طبع و مادّه و زمان و مکان، حاجب و مانع آنها نیست.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در ضمن خطبۀ مختصری که پس از ضربت خوردن بیان فرمود گفت:
صفحه 231
وَ إنَّمَا کُنْتُ جَارًا جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّامًا. [218]
«من فقط همسایهای بودم که بدن من چند روزی با شما همسایه شد و مجاورت اختیار کرد.»
یعنی چه؟ یعنی آنچه شما از من احساس کردید همین بدن بود، ولی حقیقت من و نفس من از طور ادراک شما خارج، و ابداً در عالم شما نبود، و شما را بدان دسترس نبود.
بنابراین آنچه در بعضی از خطب و روایات به أمیرالمؤمنین علیه السّلام از کرامات و إخبار به مغیبات و شفای امراض و إحیاء موتی و تصرّف در موادّ کائنات نسبت داده شده است، نباید مورد تعجّب یا انکار واقع شود.
این امور مسائلی هستند که هم مسائل فلسفیّه، و هم عرفانیّه، و هم روایات و سنن شرعیّه بر آنها تطابق دارند و امکان و تحقّق آنرا اثبات میکنند.
انسان منصف همیشه در اموری که در آن تخصّص و خبرویّت ندارد باید علم آنرا به اهلش واگذار کند، و از تسریع و عجله در نتیجهگیری و حکم به نفی یا اثبات خودداری نماید.
پشّه کی داند که این باغ از کِی است کو بهاران زاد و مرگش در دِی است
اهتمام اولیای خدا از پیامبران و امامان به تکالیف شرعیّه موضوعیّت دارد، زیرا این امور برای تقرّب به خدا و حصول ملکۀ
صفحه 232
تقوی و صفای باطن و اتّصاف به اسماء و صفات الهیّه است.
و این همه اصرار آن بزرگواران، برای تزکیه و تهذیب نفس و تخلّق به اخلاق حمیده و پیدایش عبودیّت تامّه است نه آنکه صرفاً عملی بدون محتوای معنوی و اخلاص بجا آورده شود و انسان نیز بدان دلخوش باشد. پس عمل با اخلاص لازم است.
فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّـِهِ أَحَدًا. [219]
«کسی که امید زیارت و ملاقات پروردگار خود را دارد باید عمل صالح انجام دهد، و در عبادت پروردگارش شریک و انبازی قرار ندهد.»
أمیرالمؤمنین علیه السّلام علاوه بر آنکه پیوسته در خطبهها و مواعظ، در سرّ و علَن، دعوت به اخلاص در عمل مینمود؛ پس از ضربت خوردن خود، چندین وصیّت فرمود که همه دلالت بر نهایت اهتمام به عمل صالح دارد.
یک وصیّت معروف و مشهور دارند که مرحوم کلینی و ابن شُعبة حَرّانی و مجلسی و غیرهم، و طبری نیز در تاریخ خود ذکر کرده، [220] و انصافاً جامع جمیع دستورات و مواعظ است که حضرت یک یک از
صفحه 233
تکالیف شرعیّه را توصیه میکند، و با «اللَهَ اللَهَ» آنرا تأکید و ترغیب مینماید که خدا را در این امر مدّ نظر داشته باشید.
وصایای أمیرالمؤمنین علیهالسلام پس از ضربت خوردن
مثل آنکه میفرماید: اللَهَ اللَهَ فِی ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکُمْ؛ فَلَا یُظْلَمَنَّ بِحَضْرَتِکُمْ وَ بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَی الدَّفْعِ عَنْهُمْ.
«خدا را خدا را در نظر بگیرید دربارۀ ذرّیّۀ پیغمبرتان؛ مبادا در حضور شما و در دسترس شما مورد ستم و ظلم قرار گیرند و شما بتوانید از آنها دفاع کنید.»
و در آخر این وصیّت مفصّله وارد است:
حَفِظَکُمُ اللَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ، وَ حَفِظَ فِیکُمْ نَبِیَّکُمْ. أَسْتَوْدِعُکُمُ اللَهَ، وَ أَقْرَأُ عَلَیْکُمُ السَّلَا مَ وَ رَحْمَةَ اللَهِ.
«خداوند شما اهل بیت را حفظ کند، و پیغمبرتان را در شما حفظ فرماید. خدا را برای شما میگذارم، و سلام و رحمت خدا را برای شما میخوانم و درود میفرستم.»
وصیّت دیگری نیز برای حضرت امام حسن علیه السّلام انشاء نمودند که آن نیز جامع محاسن حِکم و آداب است، و عمل به آن کافی است که انسان را از جمیع خطرات دنیوی و مهالک اُخروی مصون دارد.
این وصیّت را شیخ مفید در «مجالس» و شیخ طوسی در «أمالی» آورده و مجلسی در «بحار الانوار» از آن دو بزرگوار روایت کرده است، و در فقرات و جملات این کتب اختلافی نیست.
این روایت را شیخ مفید محمّد بن محمّد بن نُعمان در سنۀ
صفحه 234
چهارصد و نه هجریّۀ قمریّه در ماه مبارک رمضان با سند متّصل خود از أبی بکر بن عَیّاش از فجیع عقیلی آورده است که او میگوید:
وصیّت أمیرالمؤمنین به امام حسن علیهما السّلام
حضرت امام حسن علیه السّلام برای من بیان فرمود که: چون وفات پدرم نزدیک شد، به ما رو کرد و بدینگونه وصیّت نمود: هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ أَخُو مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَهِ، وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صَاحِبُهُ.
اوّل وصیّت من آنستکه شهادت میدهم که هیچ معبودی جز ذات مقدّس خدا نیست، و اینکه محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم رسول خدا و برگزیدۀ اوست؛ خداوند او را به علم خود انتخاب کرد و برای مقام رسالت برای بندگان خود پسندید.
و شهادت میدهم که خداوند مردگان را از میان قبرها برخواهد انگیخت، و از کردار و رفتارشان پرسش خواهد نمود. و خداوند عالِمُ السّرِّ و الْخَفیّات است و بدانچه در سینههای مردم پنهان است داناست.
ای فرزند من حسن! تو را وصیّت میکنم بدانچه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مرا بدان وصیّت فرمود؛ تو کافی هستی برای وصیّت من!
چون از دنیا رخت بر بستم امّت با تو به مخالفت برخیزند! ملازم خانۀ خود باش. و بر خطیئۀ خود گریه کن. و دنیا را مقصد و مقصود بزرگ خود مشمار!
و وصیّت میکنم تو را ای نور دیدهام که نماز را در اوّل وقت
صفحه 235
بپای دار. و زکوة را در وقت خود به اهلش برسان. و در کارهای شبههناک توقّف کن و سکوت اختیار کن. و در هر دو حال رضا و غضب به میانهروی و عدل رفتار کن. و با همسایگان مهربان باش. میهمان را محترم و گرامی بدار. و بر کسانی که دچار رنج و بلا هستند و مشکلاتی بدانها روی آورده ترحّم کن. و صلۀ رحم بجای آور. بر مسکینان و تهیدستان رحمت آور و آنها را دوست بدار و با آنها همنشینی کن.
پیوسته با خلق خدا به تواضع و فروتنی رفتار کن که آن أفضل عبادات است. آرزوهای خود را کوتاه کن؛ و مرگ را به یاد داشته باش، و در امور دنیوی بیرغبت باش، زیرا که تو گروگان مرگی، و در این جهان هدف آماج بلا و گرفتار مصائب، و افکندۀ رنج و ناملایمات.
ترا وصیّت میکنم که در پنهان و آشکار پیوسته از خداوند قهّار در ترس و خشیت باشی، و از ساحت جلال و عظمتش غافل نشوی. ترا نهی میکنم از آنکه بدون تفکّر و اندیشه سخن گوئی، و در گفتار و کردارت سرعت کنی.
چون کاری از امور آخرت پیش آید بلادرنگ بجای بیاور؛ و چون کاری از امور دنیا پیش آید در آن تأمّل و درنگ کن تا اینکه صلاح آن بر تو آشکار شود.
از رفتن به جاهائی که محلّ تهمت است بپرهیز، و از مجلسی که گمان بد به افراد آن برده میشود دوری کن! زیرا که همنشین بد برای رفیقش ضرر دارد، و اخلاق او را تغییر میدهد.
صفحه 236
ای پسر من! کردارت برای خدا باشد. از فحش و هرزهگوئی فراری باش. مردم را به کارهای نیک و ستوده دعوت کن؛ و از کارهای ناپسند و زشت بازدار!
با برادران دینی خود برای رضای خدا برادر باش. مردم نیکوکار و صالح العمل را به جهت صلاح و خوبی آنها دوست بدار؛ و با فاسقان که مرام و عقیدۀ دینی تو را ندارند مدارا کن که ضرر به دین تو نرسانند، امّا در دلت آنها را دشمن بدار، و در عمل از آنان جدا باش تا مثل آنان نباشی.
در راهها و معابر منشین. با جاهلان و سفیهان مجادله و گفتگو مکن!
ای پسر من! در امور زندگی و معیشت خود میانهروی کن؛ و در أمر عبادت نیز میانه و اقتصاد را رعایت بنما؛ و در عبادات خود به عبادتی بپرداز که بتوانی در انجام آن مداومت نمائی و قدرت آنرا داشته باشی. خاموشی را پیشه ساز تا از مفاسد و عواقب سخن ناسنجیدۀ زبان در سلامت بمانی. برای روز بازپسین خود، اعمال صالحه را از پیش بفرست تا بهرمند گردی؛ ودر مقام تعلّم و یاد گرفتنِ امور خیریّه و خوبیها باش تا دانا باشی.
در همۀ احوال یاد خدا باش. بر کوچکان از اهل خود رحمت آور؛ و بزرگان آنها را تعظیم و توقیر کن.
هیچ غذائی را مخور مگر آنکه قبل از خوردن قدری از آن را
صفحه 237
تصدّق کنی!
بر تو باد به روزه داشتن، که روزه زکوة و صحّت بدن و سپر از آتش جهنّم است!
با نفس خود مجاهده کن. و از همنشینت بپرهیز؛ و از دشمنت اجتناب کن. و بر تو باد به مجالس ذکر خدا، و از رفتن به آنها دریغ مکن! و تا میتوانی دعا بسیار کن!
و ای پسر من! من در پند و اندرز با تو کوتاهی نکردم؛ و اینک هنگام جدائی و فراق است.
و نیز دربارۀ برادرت محمّد به تو وصیّت میکنم، چون برادر پدری تست و میدانی که من او را دوست دارم؛ و امّا برادرت حسین پس او برادر مادری تست و برادر أعیانی تست.
و زیاده بر این سفارش نمیکنم. خداوند خلیفه و جانشین من برای شما باشد. و از او مسألت دارم اینکه امور شما را اصلاح فرماید، و شرّ طاغیان و ستمکاران را از سر شما بگرداند.
و بر شما باد به صبر، صبر! تا زمانی که خداوند امرش را نازل فرماید: وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ. [221]
ابن أبی الحدید در «رائیّه» که از «علَویّات سبع» اوست چنین گفته است:
صفحه 238
وَ وارِثُ عِلْمِ الْمُصْطَفَی وَ شَقیقُهُ أخًا وَ نَظیرًا فی الْعُلَی وَ الا واصِرِ (1)[222]
هُوَ الایَةُ الْعُظْمَی وَ مُسْتَنْبِطُ الْهُدَی وَ حَیْرَةُ أرْبابِ النُّهَی وَ الْبَصآئِرِ (2)[223]
تَعالَیْتَ عَنْ مَدْحٍ فَأبْلَغُ خاطِبٍ بِمَدْحِکَ بَیْنَ النّاسِ أقْصَرُ قاصِرِ (3)
1 ـ علیّ وارث علوم محمّد مصطفی است. و همتراز و هممیزان اوست. ودر معالی کمالات و روابط جمال و جلال، برادر و نظیر اوست.
2 ـ او آیت عظمای الهی و مقام نَبع و جوشش هدایت، و موجب تحیّر و سرگردانی صاحبان عقل و اندیشههاست.
3 ـ از مدحِ مدح کنندگان برتری؛ و بلیغترین خطیبی که بخواهد به مدح تو در میان مردم زبان بگشاید، قاصرترین آنها خواهد بود.
پاورقی
[188] ـ مطالب گفته شده در روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان.
[189] ـ قسمتی از آیۀ 88، از سورۀ 28: القصص
[190] ـ آیۀ 26 و 27، از سورۀ 55: الرّحمن
[191] ـ آیۀ 78، از سورۀ 55: الرّحمن
[192] ـ آیۀ 68، از سورۀ 39: الزّمر
[193] ـ ذیل آیۀ 127 و آیۀ 128، از سورۀ 37: الصّآفّات
[194] ـ ذیل آیۀ 40، از سورۀ 40: غافر
[195] ـ این آیه، آیۀ 17، از سورۀ 32: السّجدة است.
[196] ـ «کلمة الله» ص 134
[197] ـ «کلمة الله» ص 138
[198] ـ قسمتی از آیۀ 82 و آیۀ 83، از سورۀ 38: صٓ
[199] ـ آیۀ 169، از سورۀ 3: ءَال عمران
[200] ـ آیۀ 39 و 40، از سورۀ 37: الصّآفّات
[201] ـ آیۀ 35، از سورۀ 50: قٓ
[202] ـ آیۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات
[203] ـ «محاسن» ج 1، کتاب مصابیح الظُّلَم، باب 47: المحبوبات، ص 291
[204] ـ «عدّة الدّاعی» طبع سنگی، ص 233
[205] ـ «کلمة الله» ص 143
[206] ـ «بوستان سعدی» در ص 113 و 114 از چاپ محمّد علی فروغی، ضمن کلّیّات آورده است.
[207] ـ «الإنسان الکامل» عبدالکریم جیلی، ج 2، ص 26
[208] ـ «اصول کافی» ج 2، ص 496؛ و نیز این روایت را در «عدّة الدّاعی» طبع سنگی، ص 184 آورده است.
[209] ـ این حدیث شریف را در «عَوارف المعارف» سُهرَوردی (ص 84 ) به این الفاظ بیان میکند که: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: خداوند میفرماید:
إذا کانَ الْغالِبُ عَلَی عَبْدِیَ الاشْتِغالُ بی جَعَلْتُ هِمَّتَهُ وَ لَذَّتَهُ فی ذِکْری؛ فَإذا جَعَلْتُ هِمَّتَهُ وَ لَذَّتَهُ فی ذِکْری عَشِقَنی وَ عَشِقْتُهُ وَ رَفَعْتُ الْحِجابَ فیما بَیْنی وَ بَیْنَهُ، لا یَسْهو إذا سَها النّاسُ. أُولَـٰئِکَ کَلامُهُمْ کَلامُ الانْبیآءِ، أُولَـٰئِکَ الا بْطالُ حَقًّا، أُولَـٰئِکَ الَّذینَ إذا أرَدْتُ بِأهْلِ الارْضِ عُقوبَةً أوْ عَذابًا ذَکَرْتُهُمْ فیها فَصَرَفْتُهُ عَنْهُمْ ـ انتهی.
[210] ـ «عدّة الدّاعی» ص 184
[211] ـ همان مصدر، ص 183 و 184 و ص 186
[212] ـ همان
[213] ـ قسمتی از آیۀ 104، از سورۀ 21: الانبیآء
[214] ـ قسمتی از آیۀ 67، از سورۀ 39: الزّمر
[215] ـ قسمتی از آیۀ 115، از سورۀ 2: البقرة
[216] ـ آیۀ 111، از سورۀ 20: طه
[217] ـ قسمتی از آیۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[218] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 147؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 269
[219] ـ قسمتی از آیۀ 110، از سورۀ 18: الکهف
[220] ـ «فروع کافی» ج 7، ص 51، در باب وصایا؛ و «تحف العقول» ص 197؛ و «بحار الانوار» طبع کمپانی، ج 9، ص 661؛ و «تاریخ طبری» با تحقیق محمّد أبوالفضل إبراهیم، طبع دارالمعارفـ مصر ج 5ص 147 و 148
[221] ـ «مجالس» مفید، مجلس 26، ص 129 و 130؛ «أمالی» طوسی، مجلس اوّل طبع سنگی، ص 4 و 5؛ و طبع نجف ص 6 و 7؛ و «بحار الانوار» طبع کمپانی ج 9، ص 649
[222] ـ ءَاصِرَة: روابطی که در اثر قرابت یا کار خوبی بین انسان و دیگری پیدا میشود؛ جمع: أواصر.
[223] ـ «دیوان معلّقات سبع» که ضمن آن قصائد ابن أبی الحدید نیز طبع شده است. و این قصیده نامش «رائیّه» و اوّلش اینست:
لِمَن ظَعنٌ بینَ الغمیم و حاجرِ بَزَغْنَ شُموسًا فی ظَلام الدَّیاجر
برگرفته از پایگاه متقین