نزول تدریجی جایگاه مفتیان وهابی در حکومت آل سعود

پس از رحلت عبدالوهاب در سال 1153 هجری قمری، پسرش محمد بن عبدالوهاب، فضا را برای انتشار آراء و افکار انحرافیش آماده دید لذا علنی تر از گذشته، به ترویج افکار باطلش اهتمام ورزید. محمد بن عبدالوهاب در آن ایام که در حریملاء می زیست، به سبب اعتراضات شدید مردم آن دیار، به ناچار، به عیینه هجرت کرد و مورد حمایت عثمان بن معمر (حاکم وقت عیینه) قرار گرفت. وی پس از تخریب قبر زید بن خطاب و همچنین اجرای حکم سنگسار زنی زناکار، با فشار حاکم احساء بر عثمان بن معمر، مجبور شد از عیینه نیز خارج شود. درعیه مقصد بعدی ابن عبدالوهاب بود که در آنجا توانست محمد بن سعود (حاکم آن دیار) را با خود همراه و ملازم گرداند. بدین سان که در آن سال ها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن درعیه پیمانی با یکدیگر بستند که طبق آن، قرار شد حاکمان سیاسی از نسل محمد بن سعود و رهبران مذهبی نیز از نسل محمد بن عبدالوهاب، انتخاب شوند. البته قدرت محمد بن عبدالوهاب در آن دوران، قدرت خارق العاده ای بود که در ادامه ضمن اشاره به جایگاه منحصر به فرد وی، همچنین این نکته نیز اشاره خواهد شد که به استناد برخی از قرائن و شواهد، مشخص می شود پس از وی، به تدریج قدرت آل الشیخ (یعنی فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب که قرار بود مفتیان مذهبی حکومت باشند) تضعیف شد تا جایی که الان به وضوح مشاهده می شود در حکومت عربستان، قدرت اصلی در دستان آل سعود می باشد.
جایگاه منحصر به فرد محمد بن عبدالوهاب
همانطور که در بخش قبل بدان اشاره شد هنگامی که محمد بن عبدالوهاب به درعیه رفت، مورد حمایت همه جانبه محمد بن سعود واقع شد و محمد بن سعود از وی درخواست کرد تا برای همیشه در درعیه بماند. محمد بن عبدالوهاب این شرط محمد بن سعود را پذیرفت و حتی آن زمانی که عثمان بن معمر از اخراج محمد بن عبدالوهاب از عیینه پشیمان شده بود و به درعیه آمد که ابن عبدالوهاب را با خود به عیینه برگرداند، محمد بن عبدالوهاب این پیشنهاد را نپذیرفت و او را به محمد بن سعود ارجاع داد که با عثمان بن معمر با پاسخ منفی محمد بن سعود نیز روبه رو شد. [1]
محمد بن سعود برای تقویت روابطش با محمد بن عبدالوهاب، دختر او را به ازدواج پسرش عبدالعزیز درآورد.[2] رفته رفته محمد بن عبدالوهاب، جایگاهی منحصر به فرد در حکومت محمد بن سعود به دست آورد تا جایی که طبق برخی از گزارشات مورخین، اگر محمد بن سعود و فرزندش عبدالعزیز تصمیمی می گرفتند تا محمد بن عبدالوهاب اجازه نمی داد، آن تصمیم عملیاتی نمی شد. بلکه اگر محمد بن عبدالوهاب، تصمیم مورد نظر آن دو را رد می کرد، آن دو نیز آن تصمیم را بدون چون و چرا کنار می گذاشتند و از عملیاتی کردن آن منصرف می شدند.[3]
در مورد غنایم جنگی نیز، تا محمد بن عبدالوهاب، اذنی صادر نمی کرد حتی عبدالعزیز که فرماندهی اکثر نبردهای آن دوران را بر عهده داشت، دست به غنایم نمی زد و در این مسئله نیز خواست محمد بن عبدالوهاب بر اراده محمد بن سعود و فرزندش عبدالعزیز مقدم بود.[4]
اینها همه نشان از قدرت منحصر به فرد محمد بن عبدالوهاب در حکومت آل سعود دارد. قدرتی که به باور نگارنده و بر پایه استناد به قرائن و شواهد متعدد، دیگر برای فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب، تا این حد تکرار نشد. در ادامه به برخی از مویداتی که این ادعا را اثبات کرد، اشاره می شود.
شواهد و قرائن دال بر نزول تدریجی جایگاه آل الشیخ در حکومت آل سعود
همانطور که در مطالب پیشین چند باری اشاره شد، محمد بن عبدالوهاب در حکومت آل سعود جایگاهی بی بدیل داشت و طبق پیمانی که وی با محمد بن سعود بست، انتظار می رفت این قدرت و جایگاه بی بدیل، به فرزندانش نیز منتقل شود و آل الشیخ نیز چنین قدرت بی بدیلی را یدک بکشند. حال آنکه با نگاهی گذرا به تاریخ وهابیت از گذشته تا حال، قرائن و مستندات فراوانی را می یابیم که بر تنزل و تضعیف قدرت فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب در حکومت آل سعود دلالت دارد. برخی از این قرائن عبارتند از:
1: قدرت نداشتن در کنترل اختلافات دوره دوم:
با مراجعه به تاریخ وهابیت در می یابیم که آنان 3 دوره نسبتا متفاوت را گذرانده اند. هرچند در دوره اول، اتحاد چشم گیری میان حکام وهابی مسلک آل سعود برقرار بود ولیکن در دوره دوم، اختلافات فراوانی بین حکام سعودی رخ داد. این اختلافات تا حدی پیش رفت که به وقوع جنگ های داخلی و توطئه چینی علیه یکدیگر انجامید. به عنوان نمونه در هنگامه فرمانروایی ترکی بن عبدالله (در سال های 1239 هجری قمری لغایت 1250 هجری قمری)، پسر عمویش مشاری بن عبدالرحمن، علیه او قیام کرد و در نهایت او را ترور کرد و خود به فرمانروایی رسید.[5] در جریان این جنگ داخلی، و پس از قتل ترکی بن عبدالله، آل الشیخ در مسجد نشستند و تا زمانی که امان نامه ای از سوی مشاری (حاکم جدید) به دست شان نرسیده بود، آنان برای بیعت از مسجد خارج نشدند.[6] این ماجرا به خوبی نشان می دهد آل الشیخ، نه تنها قدرت حمایت از حاکم وقت (ترکی بن عبدالله) را نداشتند بلکه منفعلانه نظاره گر تحرکات بوده و در نهایت مجبور شدند با مشاری بن عبدالرحمن بیعت کنند.
همچنین وقتی عبدالله بن فیصل در سال 1278 هجری قمری به فرمانروایی حکومت وهابیت رسید، برادرش سعود که مایل نبود وی فرمانرو شود، بر علیه عبدالله قیام کرد و مدت ها بین این 2 برادر جنگ داخلی در جریان بود.[7] در این حادثه نیز موضع و یا حرکتی خاص از آل الشیخ (نوادگان محمد بن عبدالوهاب) به چشم نمی خورد. که این نیز بر انفعال و عدم قدرت ذریه محمد بن عبدالوهاب در مدیریت بحران های داخلی دلالت می کند. و باید توجه داشت که عدم قدرت آل الشیخ، ناشی از عدم مرجعیت آنان بوده است. به عبارتی دیگر، احتمالا آل سعود و مردم تحت حکومت آن، دیگر قدرتی همانند قدرت سابق را برای فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب قائل نبوده اند.
2: عدم اشاره به موقعیت اجتماعی و سیاسی آل الشیخ در بسیاری از متون تاریخی
وقتی گزاراشات مورخین مختلف در مورد تاریخ وهابیت را مطالعه می کنیم تقریبا اکثر گزارشات، معطوف به تبیین تاریخ آل سعود بوده و لذا در بسیاری از این متون، به جایگاه اجتماعی و سیاسی آل الشیخ اشاره چندانی نشده است بدین سان که در گزارشات تاریخی، عمدتا از تاریخ و اتفاقات پیش روی فرزندان و نوادگان محمد بن سعود سخن به میان آمده است ولیکن در مورد اتفاقاتی که برای آل الشیخ به وقوع پیوسته است، شاهد سکوتی عجیب هستیم. به نحوی که انسان گمان می کند سرگذشت فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب، برای تاریخ نگاران، اهمیت چندانی نداشته است از همین رو بدان یا اشاره نکرده اند و یا سریعا از آن گذشته اند. به عنوان نمونه هنگامی که سخن از حمله حکومت عثمانی مسلک مصر به مناطق تحت تصرف وهابیون به میان می آید، مورخین صرفا به دستگیری و انتقال فرزندان محمد بن سعود پرداخته اند و اساسا اشاره چندانی به دستگیری فرزندان محمد بن عبدالوهاب نمی کنند. این مسئله به خوبی نشان از آن دارد که دستگیری یا عدم دستگیری آل الشیخ، اهمیت چندانی برای تاریخ نویسان و محققان این حوزه نداشته است.
3: سکوت و یا همراهی در برابر اجرای بسیاری از مظاهر کفر و فسق
با نگاهی به موضع گیری های آل الشیخ در چند دهه اخیر مشخص می شود که ذریه محمد بن عبدالوهاب و همچنین مفتیان وهابی در برابر بسیاری از مظاهر کفر و فسق که از سوی حاکمان سیاسی عربستان در حال اجرا شدن است، یا سکوت اختیار کرده اند و یا در مواردی حتی با آن اقدام ناصحیح همراه شده و درصدد توجیه آن بر آمده اند. جالب تر آنکه بسیاری از این سکوت ها و یا همراهی های نادرست، به طور حتم، ناشی از عدم قدرت کافی آل الشیخ بوده است. بدین سان که عدم قدرت و مرجعیت اجتماعی- سیاسی، موجب شده است آل الشیخ در بسیاری از مسائل، از بدیهی ترین آراء محمد بن عبدالوهاب دست کشیده و برخلاف آن احکامی را صادر کنند. به عنوان نمونه، محمد بن عبدالوهاب، همراهی و همکاری با کفار در جهت توطئه علیه مسلمین را از نواقض اسلام به حساب آورده و تصریح کرده است که اگر کسی با کفار بر علیه مسلمانان، متحد شود، قطعا از زمره مسلمین خارج شده و در جرگه کفار در خواهد آمد[8]، حال آنکه در چند دهه اخیر مخصوصا در عصر ولیعهدی محمد بن سلمان، شاهد همکاری وسیع حکومت سعودی با کفار در جهت ضربه زدن به مسلمانان بوده ایم. چنانکه صدور اجازه به آمریکا جهت تاسیس پایگاه نظامی در خاک عربستان برای حمله به عراق در حدود سال 1991 میلادی، خرید گسترده سلاح از ایالات متحده و همچنین همکاری با کشورهای غربی در جهت حمله به مردم مظلوم یمن، از جمله مهم ترین محورهایی است که نشانگر اتحاد حکومت سعودی با کفار در جهت ضربه زدن به مسلمانان می باشد.
سکوت مرگبار نوادگان محمد بن عبدالوهاب در برابر بروز و گسترش ناهنجاری های اخلاقی در جامعه عربستان یکی دیگر از مظاهر نزول قدرت آنان به حساب می آید. وهابیتی که روزگاری برای عملیاتی کردن افکار شوم خود از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد و حتی به خود جرات می داد تا قبور مطهر ائمه (علیهم السلام) در بقیع و همچنین قبور مطهر شهدای صدر اسلام را تخریب کند، حال چه شده است که در برابر اشاعه فحشاء در عربستان، وامانده است؟! چه شده است که حتی قدرت محافظت از فضای معنوی مکه و مدینه را نیز ندارد؟!
ناگفته نماند اجرای سند 2030، برگزاری کنسرت های مختلط، برپایی جشن های مختص همجنس بازان، اجرای مسابقات رالی زنان و شرکت ورزشکاران اسرائیلی در مسابقات ورزشی، نمونه های کوچکی از ده ها بلکه صدها برنامه نامشروعی است که در خاک عربستان در حال اجرایی شدن، هستند ولیکن آل الشیخ نتوانسته اند، جلوی برگزاری این برنامه ها را بگیرند.
جمع بندی:
با مطالعه دقیق تاریخ وهابیت از هنگامه تاسیس تا کنون، به وضوح مشاهده می شود که جایگاه و مرجعیت آل الشیخ(فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب) روز به روز در حال تنزل بوده است. وهابیتی که محمد بن سعود و عبدالعزیز بن محمد بن سعود، در عصر حیات محمد بن عبدالوهاب، بدون اجازه او قدم از قدم برنمی داشتند، حال به جایی رسیده است که باید در حوادث پیش رو، منفعلانه عمل کند و خود را تسلیم خواسته های آل سعود قرار دهد.
[1]. ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج1، ص43، ریاض، مطبوعات داره الملک عبدالعزیز، چاپ چهارم، 1402هق.
[2]. حامد ابراهیم عبدالله، الوهابیه فرقه للتفرقه بین المسلمین، ص49، تهران، مشعر، چاپ اول، 1430هق.
[3]. لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب، ص35، تحقیق: احمد ابوحاکمه، بی جا، 1967م.
[4]. ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج1، ص46.
[5]. همان، ج2، ص97 تا 100.
[6]. ابن بشر در مورد این واقعه چنین گزارش کرده است: «فلما علم آل الشیخ وقوع هذا الامر، جلسوا فی المسجد، فلم یخرجوا منه حتی ارسل الیهم مشاری یدعوهم فابوا ان یاتوا الیه الا بالامان، فکتب لهم بالامان فاتوا الیه و طلب منهم المبایعه فبایعوه» همان، ص100.
[7]. حافظ وهبه، جزیره العرب فی القرن العشرین، ص232، قاهره، دارالافاق العربیه، چاپ سوم، 1375هق.
[8]. چنانکه محمد بن عبدالوهاب، هشتمین ناقض اسلام را چنین معرفی می کند: «الثامن: مظاهره المشرکین و معاونتهم علی المسلمین» مجموعه رسائل فی التوحید و الایمان، ص386، ریاض، جامعه محمد بن سعود، بی تا.